گشتاسب امجدی

از این هنرمند بشنوید:
گوینده:
  • کتاب صوتی - شطرنج - ماه آوا
  • کتاب صوتی - شبگردی ها - ماه آوا
  • کتاب صوتی - نمایش صوتی پَر - ماه آوا
  • کتاب صوتی - آسان‌ترین روش ترک سیگار - ماه آوا
  • کتاب صوتی - داستان‌های جمعه شماره 2 - ماه آوا
  • کتاب صوتی - درنگ مرگ - ماه آوا
  • کتاب صوتی - قطار سرعت به سوی ثروت - ماه آوا
  • کتاب صوتی - فهم فلسفه - ماه آوا
  • کتاب صوتی - خوب ماندن - ماه آوا
  • کتاب صوتی - امروز و فردا نکن - ماه آوا
  • کتاب صوتی - جادوی فکر بزرگ - ماه آوا
  • کتاب صوتی - چطور نه بگوییم و در جواب بله بشنویم - ماه آوا
  • کتاب صوتی - تاریخچه کوتاهی از فلسفه - ماه آوا
  • کتاب صوتی - پنج زبان عشق- چگونه به او بگویم دوستت دارم - ماه آوا
  • کتاب صوتی - پنج زبان عشق مجردها - ماه آوا
  • کتاب صوتی - به نام زندگی - ماه آوا
  • کتاب صوتی - آیا انسان پیروز خواهد شد - ماه آوا
  • کتاب صوتی - راه‌های موثر برای ایجاد انگیزه - ماه آوا
  • کتاب صوتی - فکر کردن بی درنگ و با درنگ - ماه آوا
  • کتاب صوتی - نگرش یعنی همه چیز - ماه آوا
  • کتاب صوتی - موضوع مرگ و زندگی - ماه آوا
  • کتاب صوتی - زندگی شما پیام شماست - ماه آوا
  • کتاب صوتی - برای هر مشکلی راه حلی معنوی وجود دارد - ماه آوا
  • کتاب صوتی - درجا زدن ممنوع - ماه آوا
  • کتاب صوتی - مجله صوتی کتاب شنبه- شماره هفتم - ماه آوا
  • کتاب صوتی - ماهی در آب - ماه آوا
  • کتاب صوتی - قانون موفقیت - ماه آوا
  • کتاب صوتی - رازهای قطعی کردن فروش - ماه آوا
  • کتاب صوتی - چگونه پروانه شدم - ماه آوا
  • کتاب صوتی - معبد سکوت - ماه آوا
  • کتاب صوتی - آیین زندگی - ماه آوا
  • کتاب صوتی - آیین دوست یابی - ماه آوا
  • کتاب صوتی - کالبدشکافی ترور - ماه آوا
  • کتاب صوتی - زمستان در راه است - ماه آوا

تازه‌های ماه‌آوا

حماسه ویچر- جلد اول آخرین آرزونویسنده: آنجی سپکوفسکیRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ گرالت، ویچر اهل ریویا، جنگجویی است که خود سپکوفسکی او را مانند تیر از کمان رهاشده صاف و ساده می‌داند؛ اما دنیا و سرنوشتی که گرالت را احاطه کرده چنان پیچیده است که سادگی او به طرز دیوانه‌واری عمیق و بامعنی جلوه می‌کند. شاید نگاه اول فقط با یک هیولاکش حرفه‌‎ای که برای پول کار می‌کند روبه‌رو باشیم؛ اما گرالت معمولاً با انسان‌هایی سروکار دارد که هر هیولایی را شرمنده می‌کنند و این انسان‌ها هستند که مجبورش می کنند… بخشی از کتاب: او لحظه‌‌ای جلوی مسافرخانه‌‌ی ناراکورت پیر ایستاد، به صداها گوش فرا داد. طبق معمول، در این ساعت، مسافرخانه شلوغ بود. مرد غریبه داخل نشد. اسبش را به پایین خیابان هدایت کرد، به سمت مسافرخانه‌‌ی کوچک‌تری به ‌نام روباه. این مهمانسرا محبوبیت خاصی نداشت و تقریباً خلوت بود. صاحب مسافرخانه سرش را از پشت بشکه‌‌ای خیارشور بیرون آورد و غریبه را برانداز کرد. تازه‌‌وارد که هنوز کت بر تنش بود، ساکت و بی‌‌حرکت جلوی پیشخوان ایستاده بود. - چی بیارم؟ غریبه گفت: «آبجو.» صدایش خوشایند نبود. مسافرخانه‌‌‌‌‌‌دار دستش را با پیش‌‌بند پارچه‌‌ای پاک کرد و یک لیوان سفالی برایش آورد. غریبه سن زیادی نداشت؛ اما موهایش تقریباً سفید بود. زیر کتش یک جلیقه‌‌ی کهنه‌‌ی چرمی پوشیده بود که با بند روی گردن و شانه‌‌هایش بسته شده بود. وقتی کتش را درآورد افراد دوروبرش متوجه شدند شمشیری حمل می‌‌کند که البته به‌خودی‌خود موضوع غیرطبیعی‌‌ای نبود، تقریباً هر مردی در ویزیم یک سلاح همراه خود داشت؛ اما هیچ‌کس شمشیرش را مثل یک کمان یا تیردان به پشتش نمی‌‌بست. غریبه کنار مشتری‌‌های دیگر که پشت یک میز بودند ننشست. همان‌‌جا جلوی پیشخوان ایستاده بود و به مسافرخانه‌‌دار خیره شده بود. هرازگاهی محتویات لیوانش را مَزه‌‌مَزه می‌‌کرد. - برای شب یه اتاق می‌‌خوام. مسافرخانه‌‌دار با غرولند گفت: «جا نداریم.» به چکمه‌‌های غریبه نگاه کرد که خاکی و کثیف بودند. «ناراکورت پیر رو امتحان کن.» - ترجیح می‌‌دم همین‌‌جا بمونم. «گفتم که جا نداریم.» مسافرخانه‌‌دار بالاخره لهجه‌‌ی غریبه را تشخیص داد، اهل ریویا بود. «پولش رو می‌‌دم.» تازه‌‌وارد آهسته صحبت می‌‌کرد، انگار که خودش هم مطمئن نبود و بعد اتفاقی که نباید می‌افتاد، افتاد. مرد آبله‌‌روی دیلاقی _ که از لحظه‌‌ی ورود تازه‌‌وارد چشم‌‌ از او برنداشته بود _ بلند شد و سمت پیشخوان آمد. دو رفیقش نیز همراه با او بلند شدند، بافاصله‌ی دو قدمی پشت سرش ایستادند. مرد آبله‌‌رو درست کنار تازه‌‌وارد ایستاد و با خشونت گفت: «به تو اتاق نمی‌‌دیم، ولگرد ریویایی. در ویزیم به کسایی مثل تو احتیاجی نیست. این شهر آبرو داره!» غریبه، لیوان در دست قدمی به عقب رفت. نگاهی به مسافرخانه‌‌دار انداخت؛ اما او رویش را برگرداند. حتی به ذهن مسافرخانه‌‌دار نرسید که از مرد ریویایی دفاع کند. به‌هرحال، چه کسی از ریویایی‌‌ها خوشش می‌آمد؟ ”

بله و نهنویسنده: گراهام گرینRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ بازیگر جوانی برای گرفتن نقش کوچکی در تئاتر نزد کارگردان صاحب نام و پرمدعایی می رود.کارگردان درباره نقش بازیگر برای او تحلیل های مبسوطی می کند در حالی که براساس متن نمایش،دیالوگ های بازیگر صرفا /بله ونه/می باشد. ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools