انسان شادکام

کتاب صوتی

کتاب صوتی انسان شادکام

دوستان عزیز ماه آوا

از ابتدای مهرماه سال ۱۴۰۰ خرید محصولات ماه آوا تنها از طریق پلتفرمهای فروش کتاب صوتی امکان پذیر خواهد بود

اثری از

اغلب مردم، وقتی معجزه‌ای می‌بینند، چشمانشان را می‌بندند.

نام اصلی: Joie - homme'L

ناشر: نشر ثالث

سال چاپ: ۱۳۹۴

شابک:

978-622-6386-41-8

خلاصه:

بوبن در این کتابش مانند دیگر آثارش شعر و شعور را در هم می‌آمیزد،ما را به جشن ستارگان مهمان می‌کند،ناخدای کشتی‌مان می شود تا ما را از آبهای طوفانی عبور دهد و چمنزاری پیش چشم‌مان می‌گستراند که در آن تنها صدای موسیقی نسیم شنیده می‌شود ... سرانجام دست ما را در دست زندگانی می‌گذارد.از آن نوع زندگانی که شایسته انسان شادکام است.

بشنوید:

هنرمندان:
گوینده عمار تفتی
صدابرداری و میکس آرش رستمی
انتخاب موسیقی رضا عمرانی
تهیه کننده راضیه هاشمی

تاریخ تولید اثر: اردیبهشت ماه 97

مدت زمان اثر: 2 ساعت

کریستیان بوبن را فیلسوفی شاعر مسلک می‌شناسند.از همین جهت در اجرای انسان شادکام سعی شده بنیان های فکری و تصاویر شاعرانه‌ی متن در لحن گوینده متناسب و مطلوب شنیده شود.

...

...

دیدگاههای کاربران

تعداد دیدگاه: 0

(برای ارسال دیدگاه حتما باید عضو سایت ماه آوا باشید)

تازه‌های ماه‌آوا

آیا انسان پیروز خواهد شدنویسنده: اریک فرومRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ کتاب آیا انسان پیروز خواهد شد اثر اریک فروم روانشناس و نظریه‌پرداز آلمانی است. این کتاب در دسته‌ی کتاب‌های سیاسی با محوریت جهانی است. عزت الله فولادوند این کتاب را به فارسی برگردانده است و انتشارات مروارید آن را اولین بار در سال 1362 در 341 صفحه منتشر کرده است. عنوان این کتاب از خطابه‌ی نویسنده‌ی بزرگ آمریکایی ویلیام فاکنر گرفته شده است. در سال 1950 فاکنر در مراسمی به مناسبت پذیرش جایزه‌ی ادبی نوبل اعلام کرد: «تراژدی ما امروز ترسی جسمی و جهانی و همگانی است... دیگر از مشکلات روح سخنی نیست. تنها این سؤال است که کی از هم پاشیده خواهیم شد؟ او سپس به مردان و زنان جوانی که قلم در دست می‌گیرند هشدار داد که بدون این حقایق هر داستانی ناپایدار و محکوم به نیستی است و نویسندگان تا این‌ها را دوباره نیاموزند چنان خواهند نوشت که گویی در میان آدمیان ایستاده‌اند و انقراض انسان را می‌نگرند...» و بعد در جمله‌ای که طنین آن بلافاصله در سراسر عالم پیچید، در بیان ایمان خود به آینده افزود: «من از پذیرش انقراض انسان سر باز میزنم... من به قبول این سخن گردن نمی‌نهم. اعتقاد من بر این است که انسان نه تنها پایدار خواهد ماند، بلکه پیروز خواهد شد.» ”

حماسه ویچر- جلد اول آخرین آرزونویسنده: آنجی سپکوفسکیRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ گرالت، ویچر اهل ریویا، جنگجویی است که خود سپکوفسکی او را مانند تیر از کمان رهاشده صاف و ساده می‌داند؛ اما دنیا و سرنوشتی که گرالت را احاطه کرده چنان پیچیده است که سادگی او به طرز دیوانه‌واری عمیق و بامعنی جلوه می‌کند. شاید نگاه اول فقط با یک هیولاکش حرفه‌‎ای که برای پول کار می‌کند روبه‌رو باشیم؛ اما گرالت معمولاً با انسان‌هایی سروکار دارد که هر هیولایی را شرمنده می‌کنند و این انسان‌ها هستند که مجبورش می کنند… بخشی از کتاب: او لحظه‌‌ای جلوی مسافرخانه‌‌ی ناراکورت پیر ایستاد، به صداها گوش فرا داد. طبق معمول، در این ساعت، مسافرخانه شلوغ بود. مرد غریبه داخل نشد. اسبش را به پایین خیابان هدایت کرد، به سمت مسافرخانه‌‌ی کوچک‌تری به ‌نام روباه. این مهمانسرا محبوبیت خاصی نداشت و تقریباً خلوت بود. صاحب مسافرخانه سرش را از پشت بشکه‌‌ای خیارشور بیرون آورد و غریبه را برانداز کرد. تازه‌‌وارد که هنوز کت بر تنش بود، ساکت و بی‌‌حرکت جلوی پیشخوان ایستاده بود. - چی بیارم؟ غریبه گفت: «آبجو.» صدایش خوشایند نبود. مسافرخانه‌‌‌‌‌‌دار دستش را با پیش‌‌بند پارچه‌‌ای پاک کرد و یک لیوان سفالی برایش آورد. غریبه سن زیادی نداشت؛ اما موهایش تقریباً سفید بود. زیر کتش یک جلیقه‌‌ی کهنه‌‌ی چرمی پوشیده بود که با بند روی گردن و شانه‌‌هایش بسته شده بود. وقتی کتش را درآورد افراد دوروبرش متوجه شدند شمشیری حمل می‌‌کند که البته به‌خودی‌خود موضوع غیرطبیعی‌‌ای نبود، تقریباً هر مردی در ویزیم یک سلاح همراه خود داشت؛ اما هیچ‌کس شمشیرش را مثل یک کمان یا تیردان به پشتش نمی‌‌بست. غریبه کنار مشتری‌‌های دیگر که پشت یک میز بودند ننشست. همان‌‌جا جلوی پیشخوان ایستاده بود و به مسافرخانه‌‌دار خیره شده بود. هرازگاهی محتویات لیوانش را مَزه‌‌مَزه می‌‌کرد. - برای شب یه اتاق می‌‌خوام. مسافرخانه‌‌دار با غرولند گفت: «جا نداریم.» به چکمه‌‌های غریبه نگاه کرد که خاکی و کثیف بودند. «ناراکورت پیر رو امتحان کن.» - ترجیح می‌‌دم همین‌‌جا بمونم. «گفتم که جا نداریم.» مسافرخانه‌‌دار بالاخره لهجه‌‌ی غریبه را تشخیص داد، اهل ریویا بود. «پولش رو می‌‌دم.» تازه‌‌وارد آهسته صحبت می‌‌کرد، انگار که خودش هم مطمئن نبود و بعد اتفاقی که نباید می‌افتاد، افتاد. مرد آبله‌‌روی دیلاقی _ که از لحظه‌‌ی ورود تازه‌‌وارد چشم‌‌ از او برنداشته بود _ بلند شد و سمت پیشخوان آمد. دو رفیقش نیز همراه با او بلند شدند، بافاصله‌ی دو قدمی پشت سرش ایستادند. مرد آبله‌‌رو درست کنار تازه‌‌وارد ایستاد و با خشونت گفت: «به تو اتاق نمی‌‌دیم، ولگرد ریویایی. در ویزیم به کسایی مثل تو احتیاجی نیست. این شهر آبرو داره!» غریبه، لیوان در دست قدمی به عقب رفت. نگاهی به مسافرخانه‌‌دار انداخت؛ اما او رویش را برگرداند. حتی به ذهن مسافرخانه‌‌دار نرسید که از مرد ریویایی دفاع کند. به‌هرحال، چه کسی از ریویایی‌‌ها خوشش می‌آمد؟ ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools