نگاهی اجمالی به کتاب“ کتاب سین مثل سودابه نوشته کاوه میرعباسی یکی از رمانهای جذاب معاصر است. این کتاب روایتی جذاب است. کتاب سین مثل سودابه یک رمان پلیسی – کارآگاهی است که خواننده را با داستان جذاب خود همراه میکند.
در عینحال این کتاب نوعی بازخوانی مدرن شاهنامه است داستانی پلیسی و عاشقانه. کارآگاه فردوس قاسمی با رستم سیستانی یا همان رستم نکره آشنا میشود. رستم از او میخواهد تا عشق پانزده سالهاش «سین» را پیدا کند. سین کیست و کجاست؟ معمای کارآگاه شروع میشود و داستان شکل میگیرد. در این جست وجوی دویست و هفتاد صفحهای فردوس قاسمی هویت سین را کشف میکند. سین یعنی سودابه زن اغواگر و جذابی است که رستم و افراسیاب و کاووس را به عشق خود گرفتار کرده است و خود به عشق سیاوش گرفتار شده است.اما سودابه این اثر متفاوت است.
بخشی از کتاب سین مثل سودابه
دختری جوان با موهای بلند و مشکی، چشمان درشت سیاه مثل دو تکه زغال، نگاهی افسونکار، فریبنده، سکرآور، اغواگر، مغرور، مرموز، نامهربان، بیگانه با همدلی، لبهای برجسته و مرطوب، نویدبخش بوسههای مهلک، بینی باریک و کمی عقابی که زیباییاش را وحشی جلوه میدهد و جوانهای خیلی قدیم را یاد جینالولوبریجیدا میاندازد، موقعیکه هنوز دماغش را عمل نکرده بود، اندامی ظریف و کشیده و شکننده... ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ امیل زولا (1840- 1902) نویسندهی نامدار فرانسه در داستان بلند برای یک شب عشق زندگی مردی منزوی و راندهشده را روایت میکند که دچار عشقی بعید میشود. دختری از طبقهی رفاهزده که خلقی غریب دارد و ظاهراً دستنیافتنی است و رابطهای نابهنجار با خانهزادشان دارد. زولا از امیال و گرایشهای پیچیدهی آدمی تصویری مهیج و تأملبرانگیز نشان میدهد. ارباب و بندهای که هر کدام از نقششان لذتی وافر میبرند. - دربارهی نویسندهی کتاب برای یک شب عشق: امیل زولا نویسنده و روزنامهنگار فرانسوی قرن نوزدهم و بنیانگذار مکتب ناتورالیسم است. شهرت ادبی او بیشتر مدیون بیست جلد رمان بههمپیوستهی روگن ماکار است که جامعهی فرانسوی را در دوران امپراطوری دوم فرانسه (1852-1870) وصف میکند. برخی از رمانهای مهم این مجموعه عبارتاند از: ژرمینال، آسوموار، زمین، پول. - بخشی از کتاب: ژولین در ظلمتی که ناگاه سراسر اتاق را گرفت، صدای بستهشدن در و دور شدن خشخش لباس ابریشمی ترز را در امتداد راهرو شنید. در انتهای شاهنشین، روی زمین نشست، هنوز جرئت نمیکرد از آنجا بیرون بیاید. ژرفای شب پردهای جلوی چشمهایش میکشید؛ اما کنار خود وجود آن پای برهنه را که گویی تمام اتاق از حضورش سر شده بود، حس میکرد. ”