نگاهی اجمالی به کتاب“ کارآگاه جوان اسکاتلندیارد استنلی هاپکینز خبر از جنایتی هولناک میدهد. جنازه ی دریانوردی به نام پیتر که بدلیل خلق وخوی بدش به پیتر سیاه مشهور بوده در خانهاش پیدا شده در حالیکه نیزهی بلندشکار نهنگ درسینه اش فرورفته است. هولمز به همراه دستیارش دکتر واتسون به محل جنایت میرود تا با توجه به نشانه ها و علایمی که از چشم او پوشیده نخواهند ماند قاتل و انگیزهی او را کشف کند. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ استیو چندلر در این کتاب به خوانندگان تأکید میکند که باید مالک زندگی خود باشید نه قربانی شرایط.
بسیاری از ما در پیلهای از شخصیت زندگی میکنیم و گمان میکنیم نمیتوانیم از آن خارج شویم. ما داستانهایی درباره شخصیتمان به خودمان میگوییم ولی در اعماق وجودمان میدانیم که ورای این شخصیت هستیم. با این حال بیشتر ما همه زندگیمان را درون شخصیتهایمان حبس میکنیم و هیچوقت نمیدانیم که میتوانیم این پیله را ترک کنیم. ما قربانی محدودیتهایی هستیم که خودمان ایجادشان کردهایم. هر روز صبح به دنیایی تیره و تاریک چشم باز میکنیم. مشکلات بسیار زیادی دور ما حلقه زدهاند؛ تقریباً هیچ پرتوی نوری وجود ندارد. فشار آوردن به دیواره درونی پیله بیهوده به نظر میرسد. چرا به خودم زحمت بدهم؟ من همینیام که هستم.
افرادی که یاد میگیرند خودشان را دوباره بسازند دیگر قربانی نیستند. ”