
جادهنویسنده: کورمک مککارتی
نگاهی اجمالی به کتاب“ کورمک مککارتی در داستان جاده، چنین سرزمینی را تخیل میکند. کورمک خودش و پسرش را در کشوری که در شرایط بحرانی پس از جنگ و انفجار هستند، تصور میکند. آنها جزو معدود بازماندگانی هستند که برای زنده ماندن تلاش میکنند. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ زندگی در خیابان این آزادی عمل را به من میدهد تا هرکجا که میخواهم بروم، هروقت میلم میکشد قهوهای بخورم. بااینحال نمیدانم بهرغم همهی درد و رنجهایی که متحمل شدهام، آیا امروز توان دستکشیدن از این کار را دارم یا نه. دست بکشم که چه بکنم؟ کجا بروم؟ خیابان در پوست من است. رفقای گدا، مسخرهبازیهایی که با آنها درمیآوردم، برخوردهایی که اغلب با آدمهای مهربان و خوب داشتم، روزهایی که شانس به شما رو میکند و عابران یک اسکناس کف دستتان میگذارند، همهی اینها را دوست دارم. اگرچه بعضی اوقات ساعتها برای دریافت یک سکه منتظر میماندم، اما اوقات فراموشنشدنی هم داشتم. ”