فروید؛ روانکاو اول

ماه آوا
  • 16 اردیبهشت 1397 ساعت 22:02
فرويد؛ روانکاو اول

در این مقاله کوشش شده به بهانه 6 می سالروز تولد زیگموند فروید یکی از بزرگ‌ترین اندیشمندان قرن بیستم وجوه مختلف زندگی و تا حدی آرا و نظریات این دانشمند پرآوازه و پدر علم روان کاوی به شما همراهان ارجمند ماه آوا پیشکش شود.
زیگیس موند شلومو فروید (Sigismund schlomo freud) در 1856 در شهر فری برگ مراوی جمهوری چک کنونی و امپراتوری اتریش پیشین به دنیا آمد.او بعد ها در دانشگاه اسمش را مختصر به همان زیگموند فروید کرد.پدرش جاکوب تاجر پشم و پارچه بود و از زن اولش سالی کانر صاحب دو پسر شد هرچند سالی در 35 سالگی درگذشت.
جاکوب در 40 سالگی با آمالی دختر بیست ساله ی خانواده ناتانسون که تاجر پشم بودند ازدواج کرد.وقتی زیگموند به دنیا آمد دو برادر ناتنی اش ازدواج کرده بودند و فرزندان آن ها همبازی های اصلی زیگموند بودند.بنابراین فروید در لحظه تولد ، عمو و یک سال از برادرزاده اش جان کوچکتر بود. پدر او سخت‌گیر و خودکامه بود و فروید در زمان بزرگسالی، دشمنی، نفرت و خشم کودکی خود را نسبت به پدرش به یاد می‌آورد. او نوشت که در سن دو سالگی نسبت به پدرش احساس برتری داشته است. مادر فروید نسبت به فرزند نخست خود احساس غرور می‌کرد و بر این باور بود که او مرد بزرگی خواهد شد.اما تولد پشت سر هم 7 فرزند دیگر بعد از او ، فروید را از مادرش جدا ساخت و او بیش تر زیر نظر دایه اش مونیکا زاجیک تربیت یافت. از جمله ویژگی‌های شخصیت دیرین فروید درجه بالایی از اعتماد به نفس ، آرزوی شدید برای موفق شدن و رویای شهرت و آوازه بود.
فروید در دوران مدرسه همواره شاگرد ممتاز کلاس بود و در پایان دوره ی ابتدایی به لاتین ، یونانی، فرانسوی و انگلیسی تسلط یافت و ایتالیایی و اسپانیایی را خودش یاد گرفت و در 8 سالگی شکسپیر می خواند. او یک سال زودتر وارد مدرسه متوسطه شد و تاکیدش بر ادبیات کلاسیک و فلسفه تا حدود زیادی بر تفکر و آثار او اثر گذاشت.
با آن که بحران های اقتصادی در اروپا موجب ورشکستگی پدرش و فقر خانواده ی پرجمعیت آن ها شده بود ولی جاکوب همواره به زیگموند توجه داشت و علاوه بر اینکه اتاقی مجزا در اختیار زیگموند جوان گذاشته بود ، پول توجیبی فروید را فراموش نمی کرد و فروید به دلیل علاقه ی وافرش به مطالعه همان اندک پول را صرف خرید کتاب می کرد.هر چند جاکوب در سال های بعد به دلیل ورشکستگی مالی نتوانست از فرزندش حمایت مالی کند.
فروید در ابتدا دوستدار مطالعه ی علم حقوق بود اما اما تحت تأثیر یکی از آثار گوته به پزشکی روی آورد. وقتی در سال 1873 وارد دانشگاه وین شد،به مطالعه ی پزشکی پرداخت و در زمینه عصب شناسی تخصص گرفت و به مطالعه بخشی از زیست شناسی که به ساختار ها و کنش های اعصاب می پردازد و شاخه ای از علم تشریح که به مطالعه ساختار بافت ها مربوط است پرداخت و به خاطر همین علاقه ی وافر به کارهای تحقیقاتی به نسبت میل به پزشک شدن تا سال 1881(یعنی 3 سال بیش از آنچه متداول بود) تحصیلاتش را به اتمام نرساند.
فروید بین سال های 1876 و 1882 در مؤسسه فیزیولوژی وین زیر نظر پزشک مشهور ارنست بروک به پژوهش و مطالعه پرداخت. در آنجا بود که او با ژوزف بروئر (که در آن زمان یکی از موفقترین پزشکان وین بود) آشنایی پیدا کرد. این آغاز روابط دوستانه و مستحکمی بود که در آن بروئر سال ها به عنوان دوست بزرگتر و مشاور فروید باقی ماند. فروید درباره او می نویسد :
«بروئر مردی بود بی نهایت زیرک و فهمیده، روابط ما بزودی خیلی نزدیک و دوستانه شد به نحوی که او در شرایط دشوار زندگی آن روزیم نه تنها دوستی وفادار بلکه یاری مددکار گردید. پیشرفت و توسعه روانکاوی به قیمت از دست دادن دوستی او برایم تمام شد.»
بروئر و فروید کارشان را روی درمان بیماران هیستریک (و بخصوص اولین بیمارشان آنا اُ) متمرکز کردند. آنان سال ها بعد حاصل یافته های خود را در کتابی به نام «مطالعاتی درباره هیستری» منتشر ساختند و اندیشه های انقلابی تازه ای مطرح کردند. خلاصه نظریه آنها درباره هیستری را می توان به این شرح خلاصه کرد : « افراد هیستریک اغلب از (به یاد آوردن) خاطرات خود رنج می برند.» - یکی از اساسی ترین اختلاف نظرهای آنها مربوط به اهمیت مسئله جنسی بود. بروئر تأکید فروید بر نقش قاطع مسئله جنسی در پیدایش روان رنجوری را رد کرد.

فروید در سال 1882 عاشق مارتا برنایس شد ، ولی خانواده ی ثروتمند آن ها از وصلت دخترشان با خانواده ی فروید امتناع ورزیدند.زیگموند به تلاش و تکاپو برای کسب پول پرداخت و علی رغم میل خود به کار طبابت مشغول شد و در سال 1886 با مارتا ازدواج کرد و ثمره ازدواجشان 6 فرزند به نام های ماتیلدا ، زان مارتین ، اولیویه ، ارنست ، سوفی ، و آنا که این آخری روانکاو شد.این خانواده اغلب دچار مشکل مالی بود.فروید در سال 1878 پول زیادی را در اوراق قرضه دولت اتریش از دست داد.مارتا به آسایش و شادکامی فروید اهمیت بسیار می داد و می گفت در 53 سال زندگی مشترک حتی یک کلمه خشن بین آن دو رد و بدل نشده است.مطلبی که شاید برای خیلی ها قابل باور نباشد.
سرانجام بخت به زیگموند فروید روی آورد و به دستیاری پروفسور ماینرت استاد کالبد شناسی مغز و متخصص روانپزشکی بالینی پذیرفته شد و در همان گام اول شیوه رنگ کردن بافت های مغز را برای بهتر دیدن در زیر میکروسکوپ ابداع کرد و مورد تحسین همه قرار گرفت.سپس به پژوهش در کوکائین و فواید آن پرداخت.البته انگیزه اصلی اش در این مورد یافتن راهی برای تسکین دردهای دوست صمیمی اش فلایشل بود که به بیماری لاعلاجی مبتلا شده بود.
فروید قسمتی از وقت خود را به مطالعه ی اثرات کوکائین اختصاص داد و حتی پس از اینکه دریافت این ماده به هنگام افسردگی و کمبود انرژی به بیمار کمک می کند آن را به خودش هم تزریق کرد.این ماده در آن زمان ممنوع نبود.زیرا مضرات آن هنوز کشف نشده بود.در واقع گاهی اوقات به عنوان داروی ضد افسردگی به کار می رفت.فروید علاقه مند به تحقیق درباره ی استفاده از کوکائین به عنوان یک ماده بی هوش کننده شد و امیدوار بود که از این طریق به شهرت و اعتبار برسد.
در واقع وقتی پژوهشگران ثابت کردند که این ماده این خاصیت را دارد، در سال 1884 مصارف گسترده ای یافت و یک سال بعد در یک عمل موفقیت آمیز چشم پدر فروید به کار رفت.حتی این ماده را برای نامزدش مارتا فرستاد تا تقویت شود اما خیلی زود اعتیاد در آن پیش آمد و آثار منفی آن آشکار شد.فروید پس از این دریافت که در تحقیق علمی باید بسیار مراقب باشد.البته خود او از این ماده استفاده می کرد اما خوشبختانه هیچ وقت به آن معتاد نشد.به هر حال فروید بعد از 3سال آن را کنار گذاشت.طرفداری فروید از مصرف کوکائین سبب انتقادی شدید از او در سال های بعد شد.
فروید بعد از مدتی مسئول بخش روان پزشکی مردان شد و سرانجام به بخش بیماری های اعصاب انتقال یافت ، ولی همچنان در فقر دست و پا می زد و قدرت خرید کتاب های مورد علاقه اش را نداشت و گاه و بی گاه از مسئولین وام می گرفت و حتی به خانواده اش کمک مالی می کرد.
چاپ مقالات فروید در مجله ی پزشکی وین و نشریه عصب شناسی باعث شهرت او شد و یک بورس تحصیلی از بیمارستان سالپتریر در پاریس دریافت کرد و در 1885 با خانواده به فرانسه رفت. و این امکان برای او فراهم شد تا به مدت 5 ماه (از اکتبر 1885 تا فوریه 1886) در آن بیمارستان (که مختص اختلالات عصبی بود)، زیر نظر عصب شناس مشهور، ژان مارتین شارکو به مطالعه بپردازد و استفاده او از هیپنوتیزم (خواب مصنوعی) را در درمان مبتلایان به هیستری مشاهده کند و در زمینه ی صرع هیستریک اطلاعاتی کسب کند و به زودی به درمان بیماران روانی به کمک هیپنوتیسم پرداخت.
مدتی بعد به واسطه بروئر او با ویلهلم فلیس آشنا شد. او با نگاهی فیزیولوژیکی بسیار بیشتر از بروئر برای مسئله جنسی اهمیت قائل بود.
بتدریج رابطه ژرف و صمیمانه ای بین این دو ایجاد شد. آنها در طی مکاتبات خود تبادل آراء بسیاری با هم داشتند. نامه های فروید به فلیس (که گردآوری شده) مهمترین منبع برای درک پیدایش و رشد روانکاوی در مراحل نخستین آن است.
فلیس مشاور و دوستی نافع برای فروید بود و نقشی بسزا در بالندگی اندیشه های او داشت، با این وجود در سال 1901 این پیوند دوستی چندین ساله در پی خودپایی روزافزون فروید و انتقادات فلیس از روش او (و همچنین برخی از عقاید عجیب فلیس) از هم گسست.
فروید در ابتدای کارش (به عنوان آسیب شناس اعصاب) برای درمان بیماران (روان رنجور) از شیوه های رایج و معمول (در آن زمان) مانند ماساژ، هیدروتراپی (آب درمانی) و الکتروتراپی (تحریک الکتریکی) استفاده کرد. اما این روش ها چندان مؤثر نبودند، بنابراین او کار خود را (از اواخر 1887) بر روش (درمانی) هیپنوتیزم متمرکز، و برای کسب مهارت در این فن (در 1889) به ننسی که در آن زمان پایگاه روان درمانی پویا بود مسافرت کرد :
« به منظور تکمیل معلومات و تجربیات خود در فن هیپنوتیزم در تابستان 1889 سفری به ننسی کردم و چند هفته ای در آن شهر ماندم. در آنجا لایبول پیرمرد و جذاب را حین درمان زنان و کودکان مستمند و بی چیز طبقه کارگر دیدم . شاهد تجربیات شگفت آور برنهایم در بیمارستان بودم و در همانجا بود که به وجود پدیده های روانی نیرومندی که تا کنون از دیدگان آدمیان مخفی مانده است پی بردم.»
اما او بتدریج هیپنوتیزم را کنار گذاشت و با این باور که بیمار هر آنچه را که از نظر آسیب شناختی مهم است نگاهداشته و فقط باید (با تلقین) او را واداشت که آنچه را لازم است به یاد آورد، روشی را ابداع کرد که در آن با دستش بر پیشانی بیمار (ی که دراز کشیده است) فشار می آورد تا او هر خاطره ای را که به ذهنش می آمد، بیان کند.
فروید بعدها این شیوه را هم رها کرد و روش تداعی آزاد را به کار گرفت.
در این روش بیمار روی تخت دراز می کشد ، درمانگر در جایی خارج از دید او می نشیند و بیمار را تشویق می کند کاملا" آرام باشد و با حالتی آزاد هر آن چه که به ذهنش می آید حتی مطالب بی اهمیت شرم آور و یا دردناک را به طور کامل بیان کند.فروید معتقد بود آنچه در تداعی آزاد به ذهن بیمار می آید با منشا بیماری او در ارتباط است و از این طریق تخلیه هیجتنی صورت می گیرد و بیمار مداوا می شود.
فروید برای اولین بار در سال 1896 از اصطلاح روانکاوی برای توصیف روش جدید خود استفاده کرد.
« تطبیق وسیع روانکاوی با فلسفه شوپنهاور که نه تنها از تقدم عواطف و اهمیت قاطع میل جنسی دفاع کرده، بلکه قدمی فراتر نهاده و مکانیسم واپس زدگی را حدس زده است، دلیل این است که من قبلا به نظرات او واقف بوده ام. من خیلی دیروقت به مطالعه آثار شوپنهاور پرداختم. از مطالعه آثار نیچه، فیلسوف دیگری که حدسیات و نظریاتش به طور شگفت انگیزی با نتایجی که روانکاوی با تحمیل رنج و مشقت زیاد کسب کرده است وفق می دهد، نیز به همین دلیل خودداری کرده ام. برای من موضوع تقدم و تأخر آنقدر مهم نبود، بلکه آنچه بیشتر اهمیت داشت این بود که نمی خواستم چیزی را بدون کلاحظه و تجربه شخصی بپذیرم.»
اما یک سال بعد پدر فروید در سن 81 سالگی درگذشت.فروید در این زمان 41 ساله بود.او پس از این پیشامد وارد دوره ای از مشکلات روانی و به خصوص دلتنگی را شد که شاید این روزها بحران میانسالی تلقی شود.او بعد ها این حالت را احساسات متضاد نام نهاد.او از یک طرف احساس محبت و احترام برای پدر داشت و از طرف دیگر خصومت و احساس گناه.اما به جای فرو رفتن در افسردگی و خمودگی ، به روان کاوی خود پرداخت.این کار شامل درون نگری بسیار بود که طی آن رویاها و تخیلات خویش را بررسی می کرد. این خودکاوی، علاوه بر بهبود زندگی شخصی فروید به او امکان داد تا به میل جنسی در دوره کودکی ( و عقده ادیپ) و نقش بسیار مهم تجارب جنسی (سرکوب شده) در (علائم) روان رنجوی و معنای رویاها پی ببرد.این کار به چاپ کتاب "تعبیر رویاها" منتهی شد که مهم ترین اثر او تلقی می شود و در سال 1899 چاپ شد ، ولی سال انتشار آن 1900 نوشته شد تا با قرن جدید همزمان شود و احساس نقطه عطفی از آن قرن به دست دهد. این کتاب نیز با نقد های منفی مواجه شد و 8 سال طول کشید تا 600 نسخه از آن به فروش رود. فروید برای این کتاب جمعا 209 دلار حق تألیف کتاب کرد. اما سرانجام، صاحب نظران به اهمیت کتاب پی بردند آن را ترجمه کردند و در سر تا سر دنیا به چاپ رسید. پس ازچاپ کتاب تحلیل رویا بود که روان کاوی جان گرفت. کتاب تعبیر رویاها به ما نشان می دهد که فروید به تدریج دریافت علایم روان رنجورانه در مام افراد اتفاق می افتند و منحصر به افراد بیمار نیستند.دومین کتاب مهمی که حاصل این اندیشه است یعنی " آسیب شناسی زندگی روزمره " در پایان دوره ی انزوای فروید در سال 1901 منتشر شد.این کتاب کشفیات دیگر او را در دوره ی خودکاوی مفصل وی درباره ی لغزش های زبان و اشتباهات مشابه در گفت و گو و نوشتن در بر می گیرد.از این پس آسیب شناسی روانی وارد عرصه ی زندگی روزمره شد.
اگر بخواهیم در این مجال اندک به پاره ای از نظریات و عقاید فروید اشاره کنیم باید اذعان کنیم که به عقیده فروید، ذهن انسان را می‌توان به دو بخش اصلی تقسیم کرد:
1. ذهن هشیار (خودآگاه) شامل هر چیزی که ما از آن ‌آگاهیم. این جنبه‌ای از پردازش ذهن ماست که می‌توانیم درباره آن به صورت عقلانی صحبت و فکر کنیم. بخشی از آن شامل یاد و حافظه ماست که همیشه جزئی از ذهن هشیار ما نیست امّا می‌تواند به سادگی و در هر زمان بازیابی شود و به بخش خودآگاه ذهن ما آورده شود. فروید این نوع حافظه را «نیمه هشیار» می‌نامید.
2. ذهن ناهشیار (ناخودآگاه)، مخزن احساسات، افکار، تمایلات و خاطراتی است که خارج از آگاهی هشیار ما قرار دارند. بیشتر محتویات ذهن ناهشیار ما غیرقابل پذیرش و ناخوشایندند، مثل احساس درد، اضطراب یا تعارض. به عقیده فروید، ذهن ناهشیار براثر گذاریش بر روی رفتار ما ادامه می‌بخشد، هر چند ما از این تاثیرات نهفته و ناآشکار، آگاهی نداریم.

3. ذهن نیمه هشیار: بین این دو سطح قرار دارد و مخزن خاطرات، ادراکات و افکاری است که مارد لحظه به صورت هشیار از آنها آگاه نیستیم ولی می توانیم آنها را به راحتی به هشیاری فرا خوانیم.

مغز انسان به دو قسمت تقسیم می گردد: خودآگاه و ناخودآگاه.
شاید تا کنون بارها از زبان دانشمندان شنیده باشید که ، افراد تنها از10درصد ذهن خودآگاه خود استفاده مینمایند. باید توجه داشت که ضمیر ناخودآگاه بسیار بزرگ تر و نیرومند تر عمل می کند و درحدود 90 درصد دیگر از واکنش های ذهنی ما را نیز همین قسمت تحت کنترل خود دارد.
ضمیر ناخودآگاه در محل استقرار خود از ما محافظت کرده و ما را زنده نگه می دارد.
هر چیزی را که در زندگی خود با حواس پنجگانه مان احساس می کنیم ، تمام چیزهایی را که می بینیم، می شنویم، حس می کینم، می چشیم و بو می کنیم ، برای تحلیل و بررسی های آتی به ذهن فرستاده می شوند و در قسمت ضمیر ناخودآگاه ما ذخیره خواهد شد.
در این قسمت از ذهن، نوعی مرجع کامل پیرامون کلیه وقایع زندگی ما درست می شود.
فرض کنید شما یک تجربه منفی را در زندگی خود بدست آورده باشید. در این شرایط خاطره آن واقعه ناگوار در ذهن شما ثبت و ضبط خواهد شد. اگر در هر زمان دیگری با یک چنین رویدادی به طور مجدد در زندگی خود مواجه شوید، ضمیر ناخودآگاه به طور اتوماتیک آن خاطره منفی را به یاد می آورد و فوراً احساسات، تصاویر و خاطرات مشابه را به ذهن می فرستد. کلیه خاطرات گذشته را به یاد شما می آورد و به شما آموزش می دهد که چگونه می توانید با در نظر گرفتن کلیه احساسات و افکارتان به آن پاسخ دهید .
لازم به ذکر است که ذهن انسان به صورت 24 ساعته در حال فعالیت می باشد. یکسره و بدون توقف و استراحت. یکی دیگر از نمونه های بارز ضمیر ناخودآگاه، رانندگی است. زمانیکه شما در حال رانندگی هستید، اصلاً به نحوه عملکرد خود فکر نمی کنید . تمام اعمال خود را با فکر انجام نمی دهید، بلکه همه کارها به صورت اتوماتیک وار انجام می شوند، شما فقط رانندگی می کنید .
فروید ذهن را مانند خانه ای به دو بخش تقسیم میکند …
خودآگاه قسمت های پیدا و آشکار آن است و ناخوداگاه پستو ها و انبارهایش.
ولی گاهی بعضی چیزهای ناآگاه، دمِ دستِ آگاهی است و با به یاد آوردن آنها به راحتی از ناخوداگاه به خودآگاه می آید. فروید بعدها این قسمت را پیش آگاه یا نیم آگاه نامید ؛
مثل به خاطر نیاوردن معادل های خارجیِ کلمات که به دلیل عدم استعمال مداوم دچار فراموشی ناقص شده اند.

در مورد خواب ها به طور کلی بنا به نظر فروید برخی خواب ها بر اثر محرک حسی شکل می گیرند ولی بسیاری از خواب ها جنبه ی اخلاقی داند که نمی توان آن ها را با دلایل جسمانی توجیه کرد. فروید در سال 1895 به این نتیجه رسید که ذهن ناهشیار ما می تواند در خواب خودش را ابراز کند و خواب اصولا" منعکس کننده ی آرزوهای نهانی ماست.بسیاری از آرزوهای ما سرکوب می شوند و فقط به شرطی می توانند خود را به سطح هشیار ما برسانند که تغییر چهره بدهند و در قالب نمادها و تصاویر عجیب و غریب ظاهر گردند.حتی یک خواب ممکن است عکس آن چیزی باشد که ما واقعا" خواهان آن هستیم.زیرا در حالت عادی مکن است در برابر آن موضع دفاعی بگیریم و دلمان بخواهد آن آرزو را پنهان کنیم.بنابراین برای خواب تنها این راه می ماند که آن آرزو را به شکل متضادش نشان دهد.
فروید اعتقاد داشت خواب های هر شب معمولا" در مورد وقایع هستند که در آن روز اتفاق افتاده است ، ولی ممکن است در مورد خاطرات دوران کودکی نیز باشند.همه ی خواب هایی که فرد می بیند مضمون مشترکی دارند که به شکل های مختلف در رویاهای گوناگون ظاهر می شوند.نکته ی دیگر این است که خواب های هرکس همیشه در مورد خود او هستند و در مورد آرزوهای عمیقی هستند که فرد دوست دارد آن ها برآورده شود.اغلب این آرزوها به اوایل دوران کودکی مربوط می شوند. نکته مهم دیگری که فروید بدان اشاره کرد این بود که خواب ها همیشه خود محور هستند یعنی همه ی کسانی دیگری که در خواب می بینیم نمادی از خود ما هستند یا نماد احساسی هستند که نسبت به آن افراد داریم.خواب ها حاوی پیام مهمی هستند که شخص در عالم بیداری آن را سرکوب می کند.
به نظر فروید ، شخصیت از سه قسمت یا از سه سطح تشکیل می‌شود: نهاد ، من و من برتر. نهاد نیرویی است که از مجموع غرایز اولیه تشکیل می‌شود و از اصل لذت پیروی می‌کند. نهاد نماینده کلیه حالات غیر ارادی ، طبیعی ، آگاه و غریزی است. به گفته فروید ، هر کس به هنگام تولد ، نهاد را با خود به دنیا می‌آورد و در تمام عمر با آن به سر می‌برد. نهاد ما اصل زندگی و اساس شخصیت را پی‌ریزی می‌کند.

این نیرو منشا کاملا درونی دارد، از دنیای خارج اطلاع ندارد، از درد و رنج گریزان است. هیچ حد و مرزی نمی‌شناسد و از هیچ اصل و قاعده‌ای ، جز کسب لذت ، تبعیت نمی‌کند، نهاد از واقعیت جهان خارج ، از موازین اخلاقی و قید و بندهای اجتماعی به دور است. بنابراین در کمال آزادی و در صورت لزوم با شدت و خشونت در جستجوی برآوردن خواهش‌های خود و در پی کسب لذت است.

وجود نهاد برای حفظ وجود و سلامتی لازم است. نهاد است که انسان را برای رفع احتیاج‌های اولیه زندگی از قبیل گرسنگی ، تشنگی ، نیاز جنسی و جلوگیری از خطرهای گرما و سرما ، به فعالیت وادار می‌کند. چون نهاد از اصل لذت پیروی می‌کند، با مصرف کردن انرژی ، از تنش روانی می‌کاهد و سعادتی حیاتی را برقرار می‌کند. البته نهاد خواهش‌های نامقبول و نامعقول نیز دارد.

اما ، چون تنها عامل فعال نیست، نمی‌تواند به سادگی از انسان یک فرد بی‌بند و بار بوجود آورد. نهاد همیشه با من و من برتر همراه است و با آنها مهار می‌شود. نهاد تنها در کودکان خردسال ، که هنوز از اصل واقعیت خبر ندارند و در برخی افراد سایکوتیک که هر چه می‌خواهند سخنان ناسزا می‌گویند، به دیگران آزار می‌رسانند و حرکات ناشایست می‌کنند، یکه‌تاز میدان است. برای اینکه مفهوم نهاد روشن‌تر شود، یک مثال فرضی می‌آوریم. بچه خردسالی را در نظر بگیرید که با مادر خود از جلو مغازه عبور می‌کند.

ناگهان در پشت شیشه یک مغازه ، چشمش به اسباب بازی مورد علاقه‌اش می‌افتد. دو پا را توی یک کفش می‌کند که حتما آن را برایش بخرد. هر دلیلی برایش می‌آورد، مثلا بالا بودن قیمت یا نبودن پول هرگز ، گوش نمی‌دهد، برای اینکه نه مفهوم قیمت برایش مطرح است و نه مفهوم نبودن پول راه این کودک در این حالت صرفا از دستور نهاد پیروی می‌کند و از واقعیت گریزان است.

من یا خود: من ، یا اصل واقعیت ، در اثر برخورد نهاد با واقعیت و دنیای خارج بوجود می‌آید. منظور از اصل واقعیت این است که تفکر منطقی اساس من را تشکیل می‌دهد. من ، در واقع قسمتی از نهاد است که در اثر مقتضیات دنیای خارج تغییر شکل یافته است. در واقع من برای کاهش تنش و رسیدن به لذت ، از عقل کمک می‌گیرد و بر اساس راهنمایی‌های آن به انتخاب خواهش‌های نهاد می‌پردازد و درباره زمان ، مکان و چگونگی برآوردن آنها تصمیم می‌گیرد.

بنابراین ، وظیفه من این است که با در نظر گرفتن امکانات و مقتضیات دنیای خارج و مصلحت شخص ، خواسته‌های نهاد را عملی سازد تا سعادت فرد و بقای نوع او امکان‌پذیر شود. سازگاری با محیط ، حل تضادهایی که بین ارگانیسم و واقعیت محیط خارج به وجود می‌آید و برآوردن نیازهای متنوع و متضاد ، همه از وظایف من به شمار می‌آید.

من برتر یا فراخود : من برتر ، قسمتی از من است که در برخورد با محدودیت‌ها و ممانعت‌های اجتماعی تغییر شکل یافته است. من از واقعیت پیروی می‌کند و توجهی به اصول و موازین اخلاقی ندارد. اما به محض اینکه این توجه بوجود آمد، سومین و عالی‌ترین سطح شخصیت تشکیل می‌شود که فروید آن را من برتر می‌نامد. من برتر ، نمودار ارزش‌های مطلوب اجتماعی ، حربه اخلاقی شخصیت و در واقع همان وجدان اخلاقی است. من برتر ، بر خلاف نهاد به کمال توجه دارد، نه به لذت و خوشی ، او می‌خواهد خوب را از بد ، درست را از نادرست ، زشت را زیبا ، اخلاقی را از غیر اخلاقی به صورتی که در اجتماع مورد پذیرش است، تشخیص دهد.

من برتر فرد را وادار می‌کند تا رفتار خود را بر موازین اخلاقی و اصول حاکم بر اجتماع منطبق سازد. من برتر ، هم با نهاد مخالفت دارد و هم با من. زیرا از یک طرف باید از برآوردن بسیاری از خواسته‌های نهاد ، مخصوصا آنهایی که جنبه جنسی دارد، جلوگیری می‌کند. چون این نوع خواسته‌ها پیش از بقیه خواسته‌ها در اجتماعات منع شده است و از طرف دیگر باید من را قانع کند تا هدف‌ها و ملاحظات اخلاقی و اجتماعی را جانشین هدف‌ها و ملاحظات واقعی کند.

فروید در ماه مارس سال 1902به مقام پروفسور افتخاری وین ارتقا یافت و از آن زمان به بعد با عنوان «پروفسور فروید» نامیده شد که هم از جهت نمادین و هم کار علمی برای او اهمیت داشت.
او در همان سال انجمن روانشناسی چهارشنبه را تأسیس کرد. این انجمن گروهی از طرفداران روانکاوی بودند که هر چهارشنبه در خانه فروید جمع می شدند تا درباره عقایدش با او بحث و تبادل نظر کنند.
این گروه کوچک بتدریج توسعه یافت تا سرانجام (در سال 1908) تبدیل به انجمن روانکاوی وین شد. در واقع او همراه با گروه برجسته‌ای از همکارانی که به انجمن روانکاوی وین پیوسته بودند، روان‌شناسی قرن بیستم را شکل داد.
یکی از شخصیت های مهمی که به گروه فروید پیوست، کارل گستاو یونگ روانشناس برجسته سویسی بود.
بیشتر طرفداران فروید تا آن زمان وینی و یهودی بودند، از این رو، پیوستن یونگ به جنبش روانکاوی بسیار با اهمیت بود. (در غیر اینصورت ممکن بود گرایش یهود ستیزی مانع پیشرفت روانکاوی شود.)
یونگ در ابتدا پیرو مکتب فروید و دوست بسیار نزدیک او بود، آن قدر که فروید قصد داشت یونگ را جانشین خود در روانکاوی کند. اما بعدها رابطه شان بی مهر و راهشان از یکدیگر جدا شد.
سرانجام فروید علاقمند به گسترش نظریه های روان کاوی ورای روان شناسی فردی شد.بدین سان زمینه برای اکتشاف روان شناسی گروهی در تمام قلمروهای گوناگون مثل مردم شناسی ، جامعه شناسی ، هنر ، ادبیات ، جنگ و دین فراهم گردید. در1909 استنلی هال از فروید و چند تن از پیروانش دعوت کرد که به دانشگاه کلارک بروند و در آنجا سخنرانی کنند. این مسافرت باعث شد که فروید به شهرت جهانی برسد. فروید زیاد به آمریکا اهمیت نمی داد و بعد از این سفر هرگز به آنجا برنگشت، اما دیدار خود از دانشگاه کلارک را برای پیشرفت روان کاوی بسیار مهم می دانست. در سال 1912 ایماگو ( imago) را تاسیس کرد که نشریه ای در روان کاوی عملی بود تا آرای خود را در آن ارائه دهد.او همچنین شروع به دعوت از افراد غیر پزشک کرد تا به انجمن روان کاوی وین بپیوندند و نیز تماس هایش افزایش یافتند و زمینه ی فعالیت روان کاوی را توسعه داد.

فروید در بسیاری از اوقات در جمع دانشگاهیان ، خودرای و عجیب تلقی می شد ، به طوری که کارهایش را به قول خودش، غالبا" در انزوای مطلق انجام می داد ، درست همان طور که از کودکی بود.بی شک او بسیار هوشمند بود اما خودش قبول داشت که شخصیتی نسبتا" روان رنجور و وسواسی دارد و زندگی بدون کار برای او قابل تصور نیست.او پیوسته و پیشاپیش در روزهای تعطیل و معمولا" بعد از یک روز پر اشتغال و پس از دیدن بیمارانش می نوشت.
وسواس فروید به این شکل بود که همه چیز را دقیق و صحیح انجام می داد و دوست داشت که کنترل کارها را در دست داشته باشد.او در مورد برخی از اعداد, خرافی عمل می کرد ، مثلا" مطمئن بود که در 61 یا 62 سالگی خواهد مرد و دلیل آن هم مجموعه ای از رویدادهای همزمان مثل شماره های اتاق هتل بود.این طرز فکر ، جنبه ی منفی شخصیت کنترل کننده او را نشان می دهد که در عین حال بسیار هم وسواسی است.در موارد افراطی ، این وضع می تواند به روان رنجوری وسواسی بینجامد که طی آن فرد مبتلا دچار اعمالی تکراری و اضطرابی می شد که او را از رفتار عادی باز می دارد.
فروید به جمع آوری اشیاء قدیمی علاقه یبسیار داشت و این علاقه تحت تاثیر مطالعات سنتی اولیه و علاقه اش به تاریخ قدیم بود.او آثار هنری و مجسمه های قدیمی بسیاری را جمع اوری کرد که هنوز هم در اتاق مطالعه ی او در شماره 20 مارس فیلد گاردنز (marsfield gardens)، همپس تد (hampstead) در لندن در معرض دید عموم است و بخشی از موزه ی فروید به حساب می آید.او فقط علاقه مند به ارزش هنری آثار نبود ، بلکه بیش تر علاقه مند به ارتباط آن ها با گذشته و لذت محض از جمع آوری آن ها بود.
در طول سال‌های 1920 و 1930 که فروید به اوج موفقیت خود رسیده بود، سلامتی او شروع به تحلیل رفتن می‌کرد.
او از سال 1923 تا زمان مرگش که 16 سال بعد بود، تحت 33 عمل جراحی برای سرطان دهان قرار گرفت. زیرا او روزانه 20 سیگار برگ می‌کشید. در سال 1938 نازی‌ها اتریش را اشغال کردند. ولی به رغم اصرار دوستانش فروید ترک کردن وین را نپذیرفت. چندین بار خانه او مورد هجوم دارودسته نازی‌ها قرار گرفت. پس از اینکه دختر او آنا دستگیر شد، فروید موافقت کرد که وین را ترک کند و به لندن برود. چهار خواهر او در اردوگاه کار اجباری نازی‌ها مردند.
سلامتی فروید به نحو چشمگیری تحلیل رفت. اما او از نظر عقلانی هوشیار ماند و تقریبا تا آخرین روز زندگی‌اش به کار ادامه داد. در اواخر سپتامبر 1939 او به پزشک خود ماکس شور گفت: اکنون این زندگی جز شکنجه چیز دیگری نیست و دیگر معنی ندارد. دکتر قول داده بود که اجازه نخواهد داد فروید بیهوده رنج بکشد. او طی 24 ساعت بعدی سه بار مرفین به او تزریق کرد که هر مقدار مصرف آن بیشتر از اندازه لازم برای تسکین درد بود و سالهای طولانی درد فروید را در ساعت 3 صبح 23 سپتامبر 1939 به پایان رساند.
سال های میانی زندگی فروید مصادف با آغازین روزهای سینما بود. فروید در طول دوران فعالیت خود علی‌رغم توجه جدی‌اش به ادبیات و اساطیر، هیچ‌گاه به سینما اعتماد نکرد و حتی شاگردان و همکارانش را از فعالیت در این زمینه برحذر ‌داشت. شاید اگر فروید بیشتر عمر می‌کرد و آثار سال‌های آینده‌ی سینما را می‌دید و تاثیرات فیلم‌های سینمایی را بر مخاطبین مورد بررسی و تحلیل قرار می‌داد، نظرش نسبت به این پدیده‌ی شگرف تغییر می‌کرد.
وی در جریان ساخت فیلم «رازهای یک روح» و مشارکت دو تن از شاگردانش برای مشاوره و فیلم‌نامه‌نویسی، به شدت مخالفت کرد. اما آنها به اعتراض استاد واقعی ننهاده و در ساخت فیلم به کارگردان کمک کردند.
بعدها ساموئل گولدوین، تهیه‌ کننده هالیوودی به فروید پیشنهاد نظارت بر فیلم‌نامه «کلئوپاترا و آنتونی» را داد. اما فروید نپذیرفت.
فروید در نامه‌ای به فرنزی نوشت: «امور احمقانه‌ همیشه در سینما به وقوع می‌پیوندد! کمپانی‌ای که زاکس و آبراهام را اغفال کرد، البته نتوانست به جهانیان موافقت مرا با این فیلم اعلام کند. من به سختی زاکس را مورد نکوهش قرار دادم.»
بسیاری از سینماگران شیفته دیدگاه‌های روانکاوی و به خصوص نظریات فروید می‌شوند و حس می‌کنند این اندیشه‌ها بار دراماتیک خوبی دارند..

به همین دلیل است که از آغاز پیدایش سینما تا به امروز همواره فیلم‌های متعددی ساخته شده‌اند که آشکار یا نهان به موضوعات روانکاوانه پرداخته‌اند.

حتی روایت زندگی فروید بنیان‌گذار مکتب روانکاوی نیز برای سینماگران جذاب بوده است. فیلمسازانی که زندگی فروید را به نمایش درآورده‌اند بعضاً در خلال فیلم تلاش داشته‌اند به بعضی نظریات مهم او اشاره کنند. مثل فیلم معروف فروید (اختلال درون) اثر جان هیوستن در سال 1962 یا فیلم‌هایی که در این دو دهه اخیر ساخته شده‌اند، مثل «دکتر فروید جوان» اثر دیوید گروبین در سال 2002، فیلم «همسایگان : فروید و هیتلر در وین» اثر مانفرد بکر در سال 2003 و آخرین آنها «یک روش خطرناک» اثر دیوید کراننبرگ است که سال 2011 ساخته شده و به مجادلات یونگ و فروید پرداخته است.
جدا از روایت زندگی فروید بر پرده سینما علاقه برای به نمایش در آوردن آرا و اندیشه‌های فروید همواره در بین سینماگران وجود داشته است.
استفاده از موضوعات روانکاوی به دو شکل در سینما دیده می‌شود. اول آن که سینماگران به طور آشکار محوریت داستان خود را بر پایه یکی از نظریات روانکاوی می‌گذارند و فیلم روانکاوانه خلق می‌کنند، اما شکل دوم استفاده از نشانه‌های روانکاوی به صورت پنهان در اثر است که گاه سینماگر به صورت تعمدی از آن استفاده کرده است و گاه به صورت ناخودآگاه..

فروید به تقلیل‌گرایی سینما معتقد بود و از بیان مفاهیم روانکاوانه در سینما، آن هم به شکل سطحی و نازل ناراضی بود. وی مفاهیم و موضوعات روانکاوی را از بعد نظری هم غامض و پیچیده می‌دانست و هم ارزشمندتر از آنکه بخواهد در قالب رسانه‌ای سرگرمی‌ساز به مخاطبین عرضه شود. او در نامه‌ای به آبراهام می‌نویسد: «من دریافته‌ام که امکان بازنمایی ایده‌های ما در سینما به شکلی آبرومندانه وجود ندارد.»
بعدها نظریه‌پردازان متعددی هم برای تحلیل‌های میان‌رشته‌ای از سینما و سایر علوم، و هم برای تبیین اندیشه‌های زیبایی‌شناسانه در مورد سینما، از رویکردهای روانشناسانه بهره‌ها بردند.
از رودولف آرنهایم گرفته تا ژان میتری و کریستین متز و این اواخر اسلاوی ژیژک، همگی با رویکردهای روانشناسانه به دنیای تصویر و سینما نگریسته‌ و یا به شکلی غیرمستقیم از آن منتفع شدند.
بعد از چاپ کتاب تعبیر رویاها اندیشه‌های فروید در عرصه‌های گوناگون هنر رسوخ می‌کند و آن قدر این اثر گذاری زیاد است که دو مکتب دادائیسم و سوررئالیسم از اندیشه‌های فروید بهره‌های بسیار می‌گیرند و بی شک هنر سوررئالیسم و به تبع آن سینمای سوررئالیسم با فروید و نظریات روانکاوی شکوفا می‌شود.
به طور کلی می‌توان گفت علاقه‌مندی اهالی سینما به نظریات روانکاوی و به خصوص دیدگاه‌های فروید همواره در تاریخ سینما نمایان است و هیچ وقت این شیفتگی کمرنگ نشده، زیرا روانکاوی و سینما وجه مشترکی دارند و آن هم تحلیل انسان و زندگیست با تمام تضادها، تعارض‌ها و جذابیت‌هایش.

به قلم میلاد تمدن

دیدگاههای کاربران

تعداد دیدگاه: 0

(برای ارسال دیدگاه حتما باید عضو سایت ماه آوا باشید)

تازه‌های وبلاگ ماه‌آوا

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools