فدریکو گارسیا لورکا، شاعر کولی

ماه آوا
  • 15 خرداد 1397 ساعت 11:23
فدريکو گارسيا لورکا، شاعر کولي

فدریکو گارسیا لورکا در 5 ژوئن سال 1898 در دهکده ای در کرانه رودخانه جنیل به نام فونته و کواروس که در چندین مایلی گرانادا واقع است، متولد شد. پدرش فدریکو گارسیا رودریگرز مزرعه داری متمول و مادرش ویسنتا لورکا رومرو که لورکا مانند بتی او را می پرستید، قبل از اینکه همسر دوم فدریکو رودریگرز شود، معلم مدرسه بود و بسیار تهی دست و همین مسئله سبب شد که خویشان فدریکو رودریگرز به خصوص برادرانش او را از ازدواج با ویسنتا نهی کنند.به هر شکل مخالفت ها به جایی نرسید و فدریکو رودریگرز 37 ساله با ویسنتا 26 ساله ازدواج کرد و درست 9 ماه و 9 روز بعد فدریکو(که به دلیل سنت های آن روز اسپانیا به نام پدرش نام نهادند) به دنیا آمد.وضع جسمانی ویسنتا پس از به دنیا آوردن فدریکو چندان مساعد نبود به همین جهت فدریکو را برای شیر دادن به دایه ای(که همسر سرکارگر بود) سپردند. فدریکو از همان آغاز زندگی رنجور بود، تا 4 سالگی نمی توانست راه برود و به بازیهای کودکانه رغبتی نشان نمی داد. اما به شنیدن افسانه ها و قصه هایی که خدمتکاران (بنا به خواسته مادر لورکا) و روستاییان می گفتند و ترانه هایی که کولیان می خواندند شوقی عجیب داشت.مضمون آوازها یا قصه ای کوتاه بود یا داستانی عاطفی از از زندگی پر مشقت و فلاکت بار روستاییان را روایت می کرد. عشق آتشین لورکا به هنر نمایش هرگز در او کاستی نیافت و همین عشق سرشار و پرشور بود که او را علی رغم عمر بسیار کوتاهش به خلق نمایشنامه های جاویدانی چون عروسی خون، یرما و خانه برناردا آلبا رهنمون شد. بدین سان نخستین آموزگاران لورکا مادرش بود که خواندن و نوشتن بدو آموخت و نیز با موسیقی آشنایش کرد، و مزرعه خانوادگی او بود که در آن سنتهای کهن آندلس را شناخت.این آغاز آشنایی و الفت ژرف او با فرهنگ و موسیقی سرزمینش بود و بعد ها هر چه نوشت و سرود ریشه در این آشنایی داشت. در همین زمان بود که لورکا توسط مادر با موسیقی آشنا شد و در مدت کوتاهی چنان در نواختن پیانو و تا حدودی گیتار متبحر شد که همگان او را از نوابغ آینده موسیقی اسپانیا می پنداشتند . اما درگذشت معلم موسیقیش ( 1916 ) چنان وی را تحت تاثیر قرارداد که نوازندگی موسیقی را تقریباً تا آخر عمر کنار گذاشت.افزون بر موسیقی و افسانه ،طبیعت نیز طبیعت نیز یکی از ارکان هنر لورکا به شمار می رود. او در طبیعت و سرزمینی زیبا پا گرفته و عاشقانه در چشم اندازهایش نگریسته بود.
من خاک را دوست دارم...تمام یادهای من با خاک گره خورده اند.دورترین خاطرات دوران کودکی ام طعم خاک دارند.خاک و زمین تاثیری ژرف بر زندگی من داشته اند.حشرات ، جانوران ، مردم عادی ،همه و همه سرشار از غنا و اصالتی هستند که تنها گروهی اندک توان درک آن را دارند.من نسبت به آن ها همان احساسی را دارم که در کودکی داشته ام و اگر نه چنین بود هرگز نمی توانستم عروسی خون را بنویسم...دهکده کانون دوران کودکی من است.مزارع ، شبان ها ، آسمان ها ، تنهایی و سادگی محض.من اغلب از این که مردم فکر می کنند عناصر و سازه های آثار من بدیهه سرایی های متهورانه و ثمره ی بی پروایی های شاعرانه است تعجب می کنم.هرگز اینطور نیست.این ها عناصر و جزییات اصیل و بکری است که به چشم برخی مردم عجیب می آید ، چرا که با برخورد صریح و ساده با زندگی یکسره بیگانه بودند.نگاه کردن و دیدن و شنیدن ، به همین سادگی. من گنجینه ای از یادهای دوران کودکی دارم که هنوز در آن صدا مردم عادی را می شنوم.این ها خاطرات شاعرانه است و به آن ها ایمان دارم...
زمان به سرعت بی تابی خود برای خلق نابغه جوان را نشان می داد و به زودی خانواده باید مقدمات تحصیل فدریکو فراهم می نمود . هرچند لورکا در مدرسه هیچ پیشرفتی نکرد اما تمامی شواهد بیانگر نبوغ استثنایی او و تفاوت فاحش این کودک با سایر همسالانش بود.تقریبا" همه ی آموزگاران شکایت داشتند که فدریکو به درس و مشق توجهی ندارد و دفترچه هایش را با کشیدن خط و طرح سیاه می کند.مدیر مدرسه و خویشاوند لورکا نیز او را کودکی حساس و شیرین ، دارای هوش و تخیلی بی مانند و رفتاری کم و بیش دخترانه توصیف کرده است ..برخوردهای غیر دوستانه و اغلب خشن و ناتوانی های جسمانی فدریکو سبب شد که رفته رفته طرز مستقل در ذهن او شکل بگیرد و خود را جدا از اجتماع احساس کند.شیوه های آموزشی اسپانیای زمان لورکا به دانش آموزان سال آخر دبیرستان امکان می داد که در کلاس های سال اول دانشگاه نیز حضور یابند.لورکا با بهره گیری از این موقعیت به دانشگاه رفته بود اما زمینه انتخاب رشته تحصیلی اش محدود بود .او به خوبی می دانست که نه به علوم علاقه ای دارد و نه پزشکی بنابراین رشته حقوق و فلسفه را برگزید . و به رشته ادبیات ، هنر و تئاتر روی آورد .این رشته دوم دانشگاهی را نیز ناتمام گذاشت ؛ روحیه لورکا با تعلیمات آکادمیک سازگار نبود . زمانی که شعر می سرود ، دوست تر می داشت که با صدای بلند بخواند تا آنکه شعرش را به چاپ برساند . گشتن در میان کوچه و بازار ، دیدن رقص های کولیان ، گپ و گفتار در قهوه خانه و کند و کاو در فرهنگ بومی را بیشتر از حضور در کلاس درس می پسندید . مطالعه آثار بزرگان جهان از نویسندگان جنبش 98 چون ماچادو(Machado) و آسورینAzorin) (وهمینطور آثارشاعران معاصر اسپانیا چون روبن داریو (Roban Dario)، خیمنز گرفته تا نمایشنامه‌های کلاسیک یونانی، از لورکا شاعری با دستان توانا و تفکری ژرف و گسترده می‌سازد.
باری در همین سال هاست که در Residencia de Etudiante مادرید - جایی برای تربیت نیروهایی با افکار لیبرالی ـ لورکا، شعرش را بر سر زبان ها می اندازد و در همین دوره است که با نسل طلایی فرهنگ اسپانیا آشنا می شود، در محفل ادبی مادرید و در کافه معروف Alameda در گرانادا –که به گوشه کوچک معروف شده بود- با مردانی آشنا می شود که همه اسپانیا در رگ هایشان می تپید، بزرگانی چون: مانوئل دفایا (Manuel de Falla) موسقیدان و خالق قطعه "رقص آتش"، کسی که بعد ها دوست بزرگ او می شود و در جان دادن دوباره به آوازهای سنتی اسپانیا همراهی اش می کند. خوان رامون خیمنس (Juan Ramon Jimenez) شاعر کلاسیک شناخته شده آن روزهای اسپانیا که فدریکوی جوان و شعرش را زیر چتر حمایت خود می گیرد. ساولوادور دالی (Salvador Dali) نقاش اسطوره ای سوررئالیست، یکی از دوستان نزدیک فدریکو. لورکا بسیاری از شعرهایش را به او تقدیم کرده، آثار بزرگی چون "قصیده ای برای دالی"، "بازگشت" و...
لورکا در سال 1918 به تشویق دوستان گوشه کوچک نخستین کتابش (به نثر) را در سال 1918 به نام "عقاید و چشم اندازها" (Impersiones y Viajes ) در گرانادا به چاپ می رساند. به سال 1920 اولین نمایشنامه اش با نام "دوران نحس پروانه ها" (el malificio de la mariposa) را می نویسد و به صحنه می برد که با استقبال چندانی مواجه نمی شود.در مورد این نمایشنامه گفته شده است که مخارجش را پدر لورکا به اصرار فرزندش تقبل کرده بود.اما روند کار طوری پیش می رود که لورکا به کلی از نمایشنامه قطع امید می کند و حتی از دون فدریکو می خواهد که تمام پولش را از تهیه کننده و کارگردان کار مارتینز سییرا مسترد کند و از اجرای نمایشنامه چشم بپوشد . سال بعد (1921)، "کتاب اشعار" (Libre de Poems) که نخستین مجموعه شعرش است را منتشر می کند.منبع الهام این اشعار دشت بگا ، زندگی روستاییان و کولی ها بود و در تمام آن ها اندلس هویتی مادی و معنوی داشت.
1922 سالی است که با مانوئل دفایا و با همراهی عده ای از هنرمندان گرانادا جشنواره بی نظیر کانته خوندو (Conte Jondo)، آمیزه ای از افسانه ها، آوازها و رقص های کولیان اسپانیا که می رفت در هیاهوی ابتذال آن سال های فلامنکو به دست فراموشی سپرده شود، را برپا می کند.این نخستین اقدام جدی در مورد ثبت و به نت آوردن آواز های کولی ها بود ، چرا که کولی ها به بدیهه سرایی و بداهه نوازی خو کرده بودند و به هیچ ضبط و ربطی تن نمی دادند.لورکا در این جشنواره برای بسیاری از آواز ها و آهنگ های کولی ها شعر سرود.مضمون کلی این شعرها اندوه و گفتگوی نزدیک و بی واسطه با طبیعت بود و در سراسر آن ها اشارات صریح به هویت کولی ها به چشم می خورد.
لورکا در 1927 "ترانه ها" را منتشر می کند و نمایشنامه "ماریانا پیندا" (Mariana Pineda) را در ماه ژوئن همین سال به صحنه می برداین نمایشنامه با استقبال بی نظیری روبرو شد که لورکا را به آینده هنری خود بسیار امیدوار کرد .اما او قبل از این. نمایشنامه ، نمایشنامه دیگری با نام همسر عجیب و غریب کفاش را در سال 1926 به رشته تحریر در آورده بود که این اثر عملاً تا اوایل دهه 1930 به روی صحنه نرفت ، این اثر داستانی کمدی بود از رابطه یک زن عشوه گر و بهانه گیر با یک کفاش زن ذلیل و بی خیال. اجرای نمایش ماریا پیندا با صحنه آرایی سالوادر دالی و هنرآفرینی هنرپیشه برجسته مارگریتا زیرگو، گارسیا لورکا به شهرت رسید. در این نمایش تاریخی منظوم، داستان گرانادای شهید که در قرن نوزدهم به بهانه توطئه چینی علیه فردیناند پنجم به دار آویخته شد، نقل می شود. لورکا در مورد این نمایش چنین گفت: «بسیاری از منتقدان مادرید شایستگی های ادبی و نمایشی مارینا پیندا را بدان درجه ستوده اند که مرا به تعجب واداشته است. بطور کلی آنها بر این عقیده اند که این کتاب چیزی فراتر از «امیدبخش» است و می گویند این موفقیت واقعی نمایشنامه نویسی است که با آگاهی از محدودیتهای نمایشنامه های تاریخی و وفور شعر، شیوه ای را برای دنیای تئاتر به ارمغان آورده که نه تنها از نظر شخصیتها بلکه از نظر آنچه آنها را احاطه کرده است، بطور پیوسته و طبیعی سلیس است، آنها در عبارت غم انگیز مارینا پیندا قدرت احساس را چنان برجسته دیدند که فقط در عوامل اندوهناک ولی شیرین راهبان تازه واردی که به سوی محراب روان هستند، می توان یافت. این نقطه نظر درست آن چیزی است که بیشتر از هر چیز موجبات رضایت مرا فراهم می کند زیرا ارادتمندانه معتقدم که تئاتر چیزی نیست و نمی تواند باشد جز احساس و شعر ـ در لغات، اعمال و حرکات.» و در بارسلونا نمایشگاهی از نقاشی ها و طراحی هایش بر پا می شود.طراحی برای لورکا امتداد و ادامه نوشتن بود.برخی از طرح هایش غزل گونه ایست روان و یک دست در همان حال و هوای شعر و شاعری او و از برخی دیگر برای تفهیم نوشته های خود بهره می گرفت. می گفت: وقتی که مضمونی بیش از حد طولانی باشد...مساله را به کمک مداد طراحی حل می کنم.از همین رهگذر هم هست که پاره ای از طرح هایش شکل یادداشت های سردستی را دارند می توان از آن ها به عنوان کلیدی برای راه یابی به نمایشنامه ها و شعرها و ساخت فکری او استفاده کرد. در 1928 محبوب ترین کتابش "ترانه های کولی" (Romancero Gitano) منتشر می شود. اثری که بسیارانی آن را بهترین کار لورکا می دانند. مجموعه ای که شهرتی گسترده را برای فدریکو به ارمغان می آورد، چنان که لقب "شاعر کولی" را بر او می نهند لقبی که خود لورکا آن را دوست نمی داشت. اما در آن زمان لورکا بنا به دلایل مختلف اشتیاق و اعتقاد خود به مجموعه سازی و چاپ کردن شعر را از دست داده بود.او خواندن شعر در جمعی دوستانه و برای مخاطبان اندک را به چاپ و انتشار آن ترجیح می داد و می گفت:هنگام غلط گیری حروف چاپی ، احساس اجتناب ناپذیر مرگ را تجربه می کنم ؛ گویی شعر ها دیگر زندگی نمی کنند و زیر فشار حروف سربی می میرند.
شکل گیری هسته نمایشنامه "عروسی خون" با الهام از خبر قتل نیخار (Nijar) در روزنامه ها، نیز به سال 1928 بر می گردد. در تابستان 1929 شاعر به نیویورک سفر می کند و برای آموختن انگلیسی وارد دانشگاه کلمبیا می شود. در نیویورک است که لورکا به شعر سختش می رسد. به ملامت از شهری با معماری های مافوق بشری، ریتم سرگیجه آور و هندسه اندوهناک می رسد. او درباره ی سفرش به نیویورک می گوید : نیویورک چهره ای وحشتناک دارد و دقیقا" به همین علت است که به این شهر سفر می کنم...فکر می کنم برایم لازم است و رویدادی مهم در زندگی من خواهد بود...
حاصل سفر نیویورک مجموعه اشعاری است با نام "شاعر در نیویورک" که در 1940 (پس از مرگ شاعر) منتشر می شود. واژه هایی که مملو از همدردی با سیاهان آمریکا است و اثر دیگری که نمایشنامه ای شعرگونه و ناتمام و تاثیر گرفته از سفر شاعر به آمریکاست "مخاطب" (Audience) و یا به تعبیر گروهی دیگر "مردم" (people) نام دارد.

او این شهر را که هم از نظر مادی و هم از نظر معنوی فاسد بود، محکوم کرد و به هاوانا گریخت تا یک زندگی ابتدایی تر را تجربه کند. . او در این زمان دو نمایشنامه یا بهتر است بگوییم دو شاهکار هنری با نامهای Asi que pasen cinco anos و El publico که فراتر از زمان خود بودند را خلق کرد نمایشنامه هایی که به علت درک پایین عموم مردم تا سال 1970 به چاپ نرسیدند و اوخود هیچگاه انتشار این دو اثر را ندید .
گارسیا لورکا در سال 1931 پس از سفر کوتاهش به کوبا مجدداً به اسپانیا بازگشت و به نوشتن نمایش ادامه داد تا جایی که رئیس هیأت بازیگران تئاتر سیار به نام لاباراکا شد که نمایشهای کلاسیک را در ایالات مختلف به اجرا درمی آوردند. بازگشت لورکا در سال 1930 مقارن بود با فروپاشی حکومت دیکتاتوری Primo de Rivera و تاسیس دوباره جمهوری اسپانیا . در سال 1931 لورکا به عنوان کارگردان گروه تئاتر دانشجویی شناخته شده به نام Teatro Universitario la Barraca) معروف به کلبه ) مشغول به کار شد . بودجه لازم برای گروه آنها توسط وزیر آموزش عالی جمهوری اسپانیا تامین می شد که این بودجه خرج سفر به نواحی روستایی و دور افتاده اسپانیا به منظور جذب تماشاگرانی که می توانستند تفسیرهای جدید و بنیادی از تئاتر کلاسیک اسپانیا داشته باشند می شد . لورکا در این گروه در کنار کار کارگردانی به ایفای نقش هم می پرداخت در حین انجام این سفرها با گروه Teatro Universitario la Barraca لورکا مشهورترین نمایشنام های خود که در واقع یک مجموعه شامل سه داستان ( trilogy ) با مظمومی و داستانهایی روستایی بودند با نامهای عروسی خون( Bodas de sanger ) ، یرما (Yerma) و La casa de Bernarda Alba را نوشت. او تئوری های خود را در مورد آفرینش و اجرای هنری در یک سخنرانی معروف با عنوان نمایش و تئوری Duende بیان کرد ، این سخنرانی اولین بار در سال 1933 در بوئنس آیرس و سپس در هاوانا ایراد شد . در این سخنرانی ها لورکا در مورد اینکه یک هنرمند بزرگ بودن بستگی به آگاهی روشن از مرگ ، ارتباط با وطن و تصدیق محدودیت شعور دارد را به بحث گذاشت . در همین زمان بود که لورکا اولین نمایش از سری نمایشنامه های trilogy روستایی خود را با گروهTeatro Universitario la Barraca به نمایش می گذاشت البته شرایط نسبت به قبلاً برای این گروه سخت تر شد زیرا کمکهای مالی دولت به این گروه در سال 1934 با روی کار آمدن دولت جدید به نصف تقلیل یافت و ادامه این روند باعث زوال گروه Teatro Universitario la Barraca شد تا اینکه گروه آخرین اجرای خود را در آوریل 1936 به مردم عرضه کرد و پس از آن از هم پاشید. او در سال 1935 پس از مرگ دوست گاوبازش کتاب «مرثیه در سوگ یک گاوباز» را به رشته تحریر درآورد که به عقیده بسیاری از منتقدان شاهکار شعرش محسوب می شود. این اثر مشتمل بر چهار بخش است که با داشتن موضوعات واحدی به هم بافته شده اند. شاعر حس حزن انگیز مرگ را با توصیف پیکر دوستش، ایگناسیو سانچز مخیاس، که در میدان گاوبازی با مرگ دست و پنجه نرم می کند به تصویر می کشد. اکنون این ایگناسیوی اصیل زاده است که بر روی سنگ افتاده همه چیز تمام شد. چه پیش آمد؟چهره اش در اندیشه نقش می بندد. مرگ نقابی از گوگرد رنگ پریده در رخسارش کشیده و به جای سرش سر گاوی سیاه قرارداده است. تجارب گارسیا لورکا در تئاتر دربرگیرنده نمایشهای عروسکی چون «عروسک کاچیپورا» و «در تصویر دون کریستوبال» بود که قیامی علیه تئاترهای رئالیستی طبقات متوسط بود. در سال 1933 دو درام سوررئالیستی نوشت به نامهای «حضار» که در آن به تئاترهای تجاری و نظم اجتماعی حمله کرده بود و( وقتی که پنج سال گذشت )که حکایتی است از زمانهای از دست رفته. یکی از مشهورترین نمایشنامه های گارسیا لورکا «عروسی خون» می باشد که داستان عروسی است که با عاشق قدیمی اش فرار می کند و درنهایت نیز به دست شوهرش به قتل می رسد. «عروسی خون» اولین قسمت سه گانه مشهور گارسیا لورکا بود که در سال 1933 روی صحنه رفت. لورکا در این نمایش یک مثلث عشقی که آمیخته ای از شعر و تئاتر است و شباهت زیادی به غمنامه های یونان باستان دارد و سایه مرگ بر سر آن شناور است را به تصویر می کشد. وی با جای دادن یک زن در میان یک نزاع سنتی، تعارض زنان را به اوج رسانده است. «یرما» دومین قسمت این سه گانه که در سال 1934 اجرا شد، تضاد مرگباری را در یک ازدواج بی ثمر به تصویر می کشد. قهرمان زن نمایش، همسرش را که قادر به بچه دار شدن نیست و آرزوی او را برای عشق به فرزند داشتن نیز درک نمی کند، به قتل می رساند، او به دلیل سنتهای جامعه قادر به ترک همسرش نمی باشد و مایل هم نیست که به سوی مرد دیگری برود. گرچه این نمایش، مهیج تر از عروسی خون بود ولی به دلیل حمله به ارزشهای سنتی اسپانیا، مورد انتقاد محافظه کاران جامعه قرارگرفت و کمتر از نمایش اول استقبال شد. در ماههای قبل از مرگش ( خانه‌ی برنارداآلبا ) شاهکار نمایشی او پایان یافت . در این سال اسپانیا روزگار سختی را می‌گذراند. جنگ‌های داخلی منجر به دخالت ژنرال فرانکو و ‌راستی‌های افراطی شد البته کمک ایتالیا و آلمان نیز باعث شد به سرعت جمهوری نوبنیاد اسپانیا درهم شکند . آخرین قسمت سه گانه لورکا «خانه برنارد آلبا» نام گرفت که درست قبل از مرگ او نوشته شد ولی پس از مرگش در سال 1945 منتشر شد. این نمایش داستان پنج دختر است که اسیر مادری ظالم هستند، مادری که قوانین اخلاقی شدیدی بر آنها اعمال می کند. از آنجایی که هرکدام از این دختران در مسائل جنسی سرخورده هستند و در اشتیاق عشق، مذبوحانه می کوشند تا به وسیله ای از این خانه فرار کنند. در انتها جوانترین دختر هنگامی که متوجه می شود عاشقش توسط مادر بی رحمش به قتل رسیده است، دست به خودکشی می زند. نقش برناردا را بازیگر معروف مارگاریتا زیرگو به عهده داشت که در نقشهای تراژدی بسیار مطلوب ظاهر می شد. گرچه این نمایش هرگز در زمان حیات گارسیا لورکا اجرا نشد، همگان آن را شاهکار ادبی اش می پندارند.
آتشفشان هنری او به اوج رسیده و هم زمان تشنجات سیاسی در اسپانیا... لورکا در سیزدهم جولای به زادگاهش بازمی گردد، حکومت نظامی که در هفدهم جولای اعلام شده ، ائتلاف کثیف فاشیست - دیکتاتور، به فدریکو نیز چنگ می اندازد.
این سه گانه نزدیک ده سال بعد برای اولین بار در 1945 و در بوئنوس‌آیرس به روی صحنه رفت، چرا که گلوله‌های سربی مزدوران فالانژیست در سحرگاه شوم 19 اوت 1936 حنجره فدریکو را از صدا انداختند، غافل از آنکه شعر و تئاتر او برای همیشه در دنیا طنین‌انداز شده بود.

با نگاه با سه گانه عروسی خون ، یرما و خانه ی برناردا آلبا می توان اینطور گفت که هر کدام از این آثار اگر چه به لحاظ عناصری چون مضمون و محتوا و بعضی جلوه های فرمیک شباهت هایی دارند اما در جای خود به لحاظ پیرنگ مستقل هستند و قائم به خود و نه ناقص و وابسته به اثری دیگر.شیوه ی دیالوگ نویسی لورکا به شدت حساب است و مکالمه نیست و تبدیل به گفتگو شده.به بیان بهتر دیالوگ ها کاملا" در جهت پیشبرد داستان و شخصیت پردازی حرکت می کنند.رو نیستند و زیر متن دارند.زیر متنی که پیچیده نیست و گیج کننده.به عنوان صحنه ی خداحافظی یرما و ویکتور را به یاد بیاورید که چطور از پس گفتگو به وداع غم انگیز دو عاشق می پردازد بدون اینکه سانتی مانتال شود و لورکا به خوبی حد و اندازه نگه می دارد.دیالوگ ها به خصوص در عروسی خون و یرما از همان آغاز تنش و بحران را به وجود می آورند و حفظ می کنند و حد و مرز رابطه ی شخصیت ها را مشخص می کننداز سردی رابطه خوان و یرما در اثر یرما و رابطه ی داماد و عروس در عروسی خون و رابطه ی پپه ال رومانو و آن گوستی یاس در خانه ی برناردا آلبا تا عشق پنهان لئوناردو و عروس در عروسی خون .هر چند که بنا به ضرورت – که در این جا درست هم هست- چه روابط و چه شخصیت ها لایه های پیچیده ای ندارند. رابطه ی خاص شده در میان شخصیت های اصلی که بهترین آن در رابطه ی مادر و داماد(فرزندش) در عروسی خون می بینیم. دیالوگ ها در بسیاری از موارد به دام اطلاعات دادن صرف نیفتاده اند و از دل کنش و واکنش و به شکلی دیالکتیکی متوجه آنچه گذشته و پیشینه ی شخصیت ها می شویم.نمونه ی خوب آن را می توان در همان آغاز عروسی خون میان مادر داماد و داماد مشاهده کرد که به خوبی بیانگر آن چه گذشته اهم از قتل اعضای خانواده و همچنین بیم مادر از سرنوشت محتوم فرزند می شویم و دل مادری که لبریز کینه و حسرت است و خون است و به محض مجالی سر ریز می کند و بیرون می ریزد و خود نیز اذعان می کند که دست خودش نیست و بیم دارد که مبادا این فرزند پسر نیز قربانی شود و این خشم فروخورده ی مادر...هر چند که در همه ی موارد از جمله آغاز خانه ی برناردا آلبا میان خدمتکار و پون چا این چنین قدرتمند نیست و در برخی موارد به اطلاعات دادن صرف تنزل پیدا می کند.این تنش – سایه مرگ ، قتل ، خیانت - میان شخصیت ها به شکلی کاملا" حساب شده زیاد و کم می شود و به روان بیننده مجال نفس کشیدن می دهد و نه بمباران دائمی و بالانگه داشتن دائمی میزان تنش و جدال. ولی لورکا ضمن آگاهی از این مهم ، داستانش را پیش می برد و متوقف نمی کند (داستانی که البته پیچ در پیچ نیست و سر راست است و مخاطب به راحتی متوجه می شود و گیج نمی شود). دیالوگ ها کاملا" ریتم و تمپوی مناسبی دارد و لورکا نشان داده خودآگاه و چه ناخودآگاه موسیقی می شناسد و در تاروپود روان خود و از پس آن آثارش دمیده شده.در بعضی موارد از جمله صحنه های گفتگوی عروس و لئوناردو به خوبی تند می شود و در گره گشایی پایانی عروسی خون به خوبی افت می کند و این افزایش و کاهش حساب شده به درستی مخاطب را نگه می می دارد و همراه با سایر مواردی که پیش تر گفته شود حواسش پرت نمی شود.لورکا بیانیه صادر نمی کند.با اینکه سرنوشت شخصیت های اصلی هر 3 این نمایشنامه ها علیه سنت هاست – سنت هایی تغییر ناپذیر و استوار- اما سنن را –حداقل به شکلی آشکار- نمی زند و تقبیح نمی کند و بیش از آن سعی می کند قصه بگوید چرا که اساسا" هنر ظرف وعظ و خطابه و سخنرانی نیست که در اکثر موارد - منهای اندک صحنه هایی از جمله دیالوگ های عروس در باز هم صحنه پایانی و گره گشایی که کمی رنگ شعار می گیرد-موفق به انجام این مهم شده- هر چند که تا لبه ی آن پیش می رود- . شناخت لورکا از شخصیت ها (و چه قدر خوب زن ها و جنس مخالف را می شناسد .آن ها را که اتفاقا" پیش برنده اصلی پیرنگ هر سه نمایشنامه زن ها هستند بدون اینکه به دام زن سالاری افراطی بیفتد) و بافت بومی و سنتی آثارش –که از تجربه ی زیست او به خصوص در سال های کودکی او نشات می گیرد-کاملا" آن ها را برای مخاطب ملموس کرده است و مخاطب این اتمسفر را حس می کند.و همین شناخت موجب شده گفتگو از دل شخصیت ها و جغرافیا و در نهایت فضای اثر آید و نه تحمیلی.نکته ی دیگری که به دفعات در هر سه اثر تکرار شده اشعار بومی ای هستند که متناسب با فضای اثر در جای جای آن ها به چشم می خورد.افرادی که این اشعار و آوازهای محلی را می خوانند گویی نقش همان همسریانی را دارند که در نمایشنامه های یونان باستان می بینیم – و کاملا" به جا از تیپ فراترنرفته اند- .تنش و بار دراماتیک روایت از طریق آن ها تشدید می شود و حتی ایجاد تعلیق می کنند.مانند هیزم شکنان در صحنه ی جنگل در عروس خون که گویی مرثیه سرایی می کنند برای عاشقان قصه و یا آواز زنان روستایی در صحنه آغازین پرده دوم یرما.هر چند که به نظر می رسد این اشعار در بعضی موارد جنبه ی افراط به خود می گیرد و ریتم اثر در جای نامناسبی افت می کند و کسل کننده می شود.به نظر می رسد لورکا استحکام پیرنگ و ساختمان اثر را فدای تلاش برای حفظ و ارج نهادن به آوازها و اشعار بومی کولیان و اقوام محلی می کند و هر سه اثر از این بابت ضربه خورده اند و آسیب دیده اند. با وجود وجه شاعرانه دیالوگ ها این آثار بدل به به شعری نمایشنامه گونه بدل نمی شوند و لورکا در نهایت مرزی میان نمایشنامه ای عاشقانه و اثری منظوم و به عبارتی غزلی عاشقانه قائل است و تکلیف خودش را با تئاتر و نمایشنامه نویسی می داند و به قواعد و ساز و کارهای هریک آشنا و مسلط است و این موارد همراه با زیستی غنی از لورکا شاعری عالی قدر و نمایشنامه نویسی قدرتمند در ذهن بر جای می گذارد.

دیدگاههای کاربران

تعداد دیدگاه: 0

(برای ارسال دیدگاه حتما باید عضو سایت ماه آوا باشید)

تازه‌های وبلاگ ماه‌آوا

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools