نگاهی اجمالی به کتاب“ چارلز اگستوس میلورتون مردی شریر و فرصت طلب است که با بدست آوردن مدارک شخصی افراد ثروتمند از نقاط ضعف آنها دست به اخاذی میزند. بر همین اساس او زندگی افراد بسیاری را به تباهی کشاندهاست. هولمز با توجه به شناخت و نفرتی که از این شخص دارد و بنا به تقاضای لیدی برکول درگیر پرونده اخاذی میلورتون از او میشود. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ خانواده فارستر پسر بزرگشان را در جنگ از دست دادهاند و به همین مناسبت "آن فارستر" ( مادر خانواده) هر سال در روز تولد پسرش شمعی پای قاب عکس او روشن میکند تا خاطره اش را زنده نگه دارد. جودیت و جرالد دو فرزند دیگر این خانواده هستند که خاطره چندانی از برادر از دست رفته شان ندارند. در یک غروب تابستانی که جودیت و جرالد از بازی تنیس برگشتهاند با مرد غریبه نابینایی در خانهشان مواجه میشوند که به دلیل صدمات جنگ حافظه اش را از دست داده و سال ها در آسایشگاه بستری بوده است. در حالی که جرالد قصد دارد غریبه را از خانه بیرون کند، جودیت طی گفتگوی کوتاهی با غریبه احساس خوشایندی نسبت به او پیدا میکند. به خصوص که غریبه شباهتهایی با قاب عکس روی طاقچه نیز دارد. ”