نفر هفتم

کتاب صوتی

کتاب صوتی نفر هفتم

دوستان عزیز ماه آوا

از ابتدای مهرماه سال ۱۴۰۰ خرید محصولات ماه آوا تنها از طریق پلتفرمهای فروش کتاب صوتی امکان پذیر خواهد بود

اثری از

"هشت داستان‌کوتاه از هاروکی موراکامی"

نام اصلی: The Seventh Man

ناشر: نشر ثالث

سال چاپ: 1390

شابک:

978-622-6386-97-5

خلاصه:

شاید بتوان دلیل موفقیت موراکامی را در جسارتش در نوشتن داستان‌هایی متفاوت دانست. او که در هر دو زمینه داستان‌کوتاه و رمان نویسنده موفقی است می‌گوید : "من اساسا رمان نویسم.اما خیلی‌ها می‌گویند داستان‌های کوتاه‌ام را به رمان‌های ترجیح می‌دهند.این حرف نه تنها ناراحتم نمی‌کند بلکه از شنیدنش خوشحالم."

بشنوید:

هنرمندان:
صدابرداری و میکس کیان شمس
انتخاب موسیقی رضا عمرانی
تهیه کننده راضیه هاشمی

تاریخ تولید اثر: اردیبهشت ماه 97

مدت زمان اثر: 4 ساعت

...

...

دیدگاههای کاربران

تعداد دیدگاه: 4

(برای ارسال دیدگاه حتما باید عضو سایت ماه آوا باشید)

leila nouraei

19 تیر 1397 ساعت 14:31

سلام و درود
خسته نباشید.
فکر کنم بار سوم هست این پیام را می نویسم. متاسفانه من نمی تونم این فایل و دانلود کنم. روی لینک می زنم ولی همین صحفه دوباره می آید.

محسن کیاندوست

1 مرداد 1397 ساعت 11:57

سلام. فایلها مجددا چک شد. لطفا از مرورگرهای کروم یا فایرفاکس استفاده نمایید.

leila nouraei

9 تیر 1397 ساعت 14:38

سلام و درود
روز خوش
متاسفانه نمی تونم این فایل و دانلود کنم. ممنون میشم راهنمایی کنید.
با سپااااس

leila nouraei

23 خرداد 1397 ساعت 14:14

سلام و درود عزیزان
امیدوارم که روزگار خوش باشد.
لینک دانلود را می زنم، اتفاقی نمی افتد و نمی توانم دانلود کنم.
ممنون

کتاب صوتی پزشک دهکده پزشک دهکده

فرانتس کافکا

کتاب صوتی وضع بشر وضع بشر

هانا آرنت

کتاب صوتی شیر سیاه شیر سیاه

الیف شافاک

کتاب صوتی گنج گنج

گراتزیا دلددا

کتاب صوتی برای فرداها متشکرم برای فرداها متشکرم

والری تریرولیر

کتاب صوتی راز جنگل پیر راز جنگل پیر

دینو بوتزاتی

تازه‌های ماه‌آوا

حماسه ویچر- جلد اول آخرین آرزونویسنده: آنجی سپکوفسکیRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ گرالت، ویچر اهل ریویا، جنگجویی است که خود سپکوفسکی او را مانند تیر از کمان رهاشده صاف و ساده می‌داند؛ اما دنیا و سرنوشتی که گرالت را احاطه کرده چنان پیچیده است که سادگی او به طرز دیوانه‌واری عمیق و بامعنی جلوه می‌کند. شاید نگاه اول فقط با یک هیولاکش حرفه‌‎ای که برای پول کار می‌کند روبه‌رو باشیم؛ اما گرالت معمولاً با انسان‌هایی سروکار دارد که هر هیولایی را شرمنده می‌کنند و این انسان‌ها هستند که مجبورش می کنند… بخشی از کتاب: او لحظه‌‌ای جلوی مسافرخانه‌‌ی ناراکورت پیر ایستاد، به صداها گوش فرا داد. طبق معمول، در این ساعت، مسافرخانه شلوغ بود. مرد غریبه داخل نشد. اسبش را به پایین خیابان هدایت کرد، به سمت مسافرخانه‌‌ی کوچک‌تری به ‌نام روباه. این مهمانسرا محبوبیت خاصی نداشت و تقریباً خلوت بود. صاحب مسافرخانه سرش را از پشت بشکه‌‌ای خیارشور بیرون آورد و غریبه را برانداز کرد. تازه‌‌وارد که هنوز کت بر تنش بود، ساکت و بی‌‌حرکت جلوی پیشخوان ایستاده بود. - چی بیارم؟ غریبه گفت: «آبجو.» صدایش خوشایند نبود. مسافرخانه‌‌‌‌‌‌دار دستش را با پیش‌‌بند پارچه‌‌ای پاک کرد و یک لیوان سفالی برایش آورد. غریبه سن زیادی نداشت؛ اما موهایش تقریباً سفید بود. زیر کتش یک جلیقه‌‌ی کهنه‌‌ی چرمی پوشیده بود که با بند روی گردن و شانه‌‌هایش بسته شده بود. وقتی کتش را درآورد افراد دوروبرش متوجه شدند شمشیری حمل می‌‌کند که البته به‌خودی‌خود موضوع غیرطبیعی‌‌ای نبود، تقریباً هر مردی در ویزیم یک سلاح همراه خود داشت؛ اما هیچ‌کس شمشیرش را مثل یک کمان یا تیردان به پشتش نمی‌‌بست. غریبه کنار مشتری‌‌های دیگر که پشت یک میز بودند ننشست. همان‌‌جا جلوی پیشخوان ایستاده بود و به مسافرخانه‌‌دار خیره شده بود. هرازگاهی محتویات لیوانش را مَزه‌‌مَزه می‌‌کرد. - برای شب یه اتاق می‌‌خوام. مسافرخانه‌‌دار با غرولند گفت: «جا نداریم.» به چکمه‌‌های غریبه نگاه کرد که خاکی و کثیف بودند. «ناراکورت پیر رو امتحان کن.» - ترجیح می‌‌دم همین‌‌جا بمونم. «گفتم که جا نداریم.» مسافرخانه‌‌دار بالاخره لهجه‌‌ی غریبه را تشخیص داد، اهل ریویا بود. «پولش رو می‌‌دم.» تازه‌‌وارد آهسته صحبت می‌‌کرد، انگار که خودش هم مطمئن نبود و بعد اتفاقی که نباید می‌افتاد، افتاد. مرد آبله‌‌روی دیلاقی _ که از لحظه‌‌ی ورود تازه‌‌وارد چشم‌‌ از او برنداشته بود _ بلند شد و سمت پیشخوان آمد. دو رفیقش نیز همراه با او بلند شدند، بافاصله‌ی دو قدمی پشت سرش ایستادند. مرد آبله‌‌رو درست کنار تازه‌‌وارد ایستاد و با خشونت گفت: «به تو اتاق نمی‌‌دیم، ولگرد ریویایی. در ویزیم به کسایی مثل تو احتیاجی نیست. این شهر آبرو داره!» غریبه، لیوان در دست قدمی به عقب رفت. نگاهی به مسافرخانه‌‌دار انداخت؛ اما او رویش را برگرداند. حتی به ذهن مسافرخانه‌‌دار نرسید که از مرد ریویایی دفاع کند. به‌هرحال، چه کسی از ریویایی‌‌ها خوشش می‌آمد؟ ”

آکوردی برای صرف شامنویسنده: رسول یونانRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ ماه از پنجره دور می شد، مثل قویی سفید، بر آب های سیاه، مسافر با ترس چمدانش را می بست، می ترسید، کسی بدرقه اش نکند. ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools