نگاهی اجمالی به کتاب“ تاب چطور نه بگوییم و در جواب بله بشنویم اثر ویلیام یوری، دربارهی هنر بسیار حیاتی «نه» گفتن مثبت در تمامی حوزههای زندگی است. نه به اندازهی بله مهم است و در واقع پیششرط گفتن بلهی مؤثر و کارآمد است. شما نمیتوانید به خواهش کسی بله بگویید، مگر اینکه بتوانید به بقیه نه بگویید.
کتاب چطور نه بگوییم و در جواب بله بشنویم تنها به درد مذاکره نمیخورد، بلکه کتابی است که در تمام جنبههای زندگی کاربرد دارد. خوب، چندان هم عجیب نیست، چون تمام زندگی به نوعی حرکت موزونِ بله و خیر است. هر یک از ما در لحظاتی از زندگیمان مجبوریم نه بگوییم، چه به دوستانمان، چه به اعضای خانوادهمان، چه به رؤسایمان، چه به کارمندانمان، چه به همکارانمان و چه حتی به خودمان. این مسأله که «آیا نه بگوییم یا نگوییم و چطور این کار را بکنیم»، کیفیت زندگی ما را تعیین میکند. «نه» به احتمال قوی مهمترین کلمهای است که باید یاد بگیریم آن را درست و مؤثر به زبان بیاوریم. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ کتاب دوشنبههایی که تو را میدیدم نوشتهی لئا ویازمسکی داستانیست جذاب و پرکشش از علاقهی دختری جوان و پیرمردی هشتاد ساله. اثری منقلب کننده و دوست داشتنی، با پایانی به یادماندنی.
دوشنبههایی که تو را میدیدم (Le vieux qui de?jeunait seul) علاوه بر استقبال خوانندگان، با تحسین بسیاری از منتقدین و رسانهها هم روبرو شده. نشریه «بابیلو» نوشته: این کتاب زیبا و متاثر کننده است. با شخصیتهایی ماندگار در ذهن، که تنها ایرادش، کوتاه بودن آن است!»
لئا ویازمسکی (Léa Wiazemsky)، نویسنده و بازیگر سینما در کتاب «دوشنبههایی که تو را میدیدم» که اولین رمان او و برنده جایزه منتخب خواننندگان سال 2017 فرانسه است، داستانی جذاب را روایت میکند که اگرچه شاید نتواند آن را به شکلی تام و تمام عاشقانه دانست، اما سرشار از لحظههای درخشانی است که تا مدتها در ذهن مخاطب باقی میماند.
لئا از طرف خانواده مادری نوه فرانسواً موریاک، نویسنده پرآوازه و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال 1952، و از طرف خانواده پدری، وارث عنوان پرنس ویازمسکی و کنت لواچف است. مادرش رژین دفورژ نیز نویسنده و ناشر است. لئا در فیلمها و تئاترهای بسیاری ایفای نقش کرده است.
کلارا پیشخدمت بیست و هفت ساله، در زندگیاش زخمی پنهان پنهان دارد و با بحران و خلائی عاطفی دست و پنجه نرم میکند. کلارای تنها، عاشق و دلبسته یکی از مشتریهای پیر رستوران میشود که چیز زیادی از زندگیاش نمیداند. اولین مواجهه او با آنری، حسهای تازهای در او ایجاد میکند. با خود میاندیشد که پیرمرد هشتاد ساله هم، تنهاست و در همان نگاه اول مهرش را بر دل مینشاند.
پیشخدمت جوان مدتی با تصور پیرمرد روزها را به شب میرساند؛ شادیها و ترسهای خود را در کنار او میبیند، جراتش را در واگویه مشکلات زندگیاش میسنجد و در نهایت آرزو میکند تا بتواند به او نزدیک شود. کلارای مهربان سرانجام به آرزویش میرسد و دیدار میسر میشود. دیداری که همهچیز را تغییر میدهد. ”