نگاهی اجمالی به کتاب“ داستان عشقی پر فراز و نشیب، در کشاکش تغییرات سیاسی و اجتماعی پرسروصدایی که در نیمهی دوم قرن بیستم در مکانهایی مانند لیما، پاریس، لندن، توکیو یا مادرید در حال رخ دادن است. ریکاردو، یکی از دو شخصیت اصلی کتاب صوتی دختری از پرو نوجوانی از طبقهی متوسط ??رو به بالای جامعه است که عاشق زن جوانی به نام لیلی میشود. اما لیلی در رابطهی خود با ریکاردو دروغ بزرگی به او میگوید که سبب میشود همه چیز رنگی دیگر به خود بگیرد.
این زن جوان بهناگاه از زندگی ریکاردو ناپدید میشود. ریکاردو پس از مدتی در پی تحقق آرزوی دیرینهی خود یعنی زندگی در پاریس، شهری که پدرش در کودکی با او از آن حرف زده بود، رهسپار سفر میشود. در آنجا به عنوان مترجم در سازمان یونسکو مشغول به کار میشود و در پایتخت فرانسه دوباره با زن جوان ملاقات میکند؛ این بار با نامی دیگر. زنی که در طول کتاب از خلال سفرهایش به لندن، توکیو و مادرید ماجراهای پیچیدهای را با ریکاردو از سر میگذراند که عشق و البته نابودی را به همراه خواهد داشت. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ و چشمهایش کهربایی بود رمانی است که از دریچهای نو و با دیدی خلاقانه به تقابل میان «هستی و نیستی» میپردازد. رمانی که راویانش یگانه و منحصربهفردند.
تسبیح میان دستان هاشم، چادر مشکی زهره، موازییکهای کف حیاط، انگشتر و جنینی که از زهدان مادر رانده شده، هر یک به تنهایی جهانی تکاندهنده را به تصویر میکشند و روایتگر ترسها، تشویشها، آرزوها و ناکامیهای آدمهای درون داستاناند... .
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
از همینجا پیداست و میبینمش زن چشم عسلی را. خودش است، مثل همیشه کتابی در دست دارد و پشت به ما ایستاده است کنار درخت. تا برسیم نزدیک، همانطور که توی هوا میچرخم زن هم میچرخد انگار و درخت هم وارونه میشود. چقدر قد کشیده است این درخت. چرخ که میزنم. درختِ وارونه ریشههایش توی هوا میماند. سه هزار و بیست و سه سال پیش است انگار و من میخواهم از ریشهها خودم را برسانم به تنه درخت. خودم را برسانم به یک زخم عمیق. هاشم مکث میکند دیگر نمیچرخاندم، شاید یادش افتاده که نخم نازک شده است. درخت میماند همانجا و زن چشم عسلی هم. زن رو برمیگرداند و انعکاس رنگ مهرههام توی عسلی چشمهاش بیقرارم میکند... . ”