نگاهی اجمالی به کتاب“ زندگی با عشق ریشههای عمیقی در ساختار روانی ما دارد. این مسئله آنقدر مهم است که هر روزه مقالات متعددی دربارهی حفظ عشق پس از ازدواج منتشر میشود و برنامههای رادیویی و تلویزیونی گوناگونی نیز به آن میپردازند. با وجود تمام منابع آگاهی بخش در این زمینه، زنده نگه داشتن عشق کاری سخت و بعضا نشدنی به نظر میآید. گری چاپمن سالهاست که به مشاوره ازدواج اشتغال دارد. او تجربیات خود از جلسات بی شمار مشاوره و بهبود روابط زناشویی را در کتاب پنج زبان عشق، چگونه به او بگویم دوستت دارم منتشر کرده است. او در این کتاب خواندنی رازهایی ناگفته برای ساخت یک زندگی عاشقانه را در اختیار مخاطب قرار میدهد.
کتاب «پنج زبان عشق» اثری ماندگار از گری چاپمن است. او با انتشار این کتاب به بسیاری از پرسشهای بیجواب زندگی عشقی و زناشویی افراد پاسخ داده است. او در این اثر به حقیقتی ناگفته اشاره میکند و توضیح میدهد که افراد به زبانهای مختلفی از عشق صحبت میکنند. همانگونه که انسانها با زبان مادری خود احساس راحتی بیشتری دارند، زبانهای عاطفی نیز همین گونه است. اختلاف زمانی پیش میآید که در زندگی مشترک هرکس به زبان عشقی خود سخن بگوید. به عقیده چاپمن اینکار مانند آن است که یکی از طرفین به زبان انگلیسی صحبت کند و دیگری به زبان چینی. در چنین شراطی هرگز نخواهید فهمید که چطور به یکدیگر عشق بورزید. این زبانها ریشه در کودکی انسان دارد و زبان اصلی عشق را مبتنی با ساختار روانی منحصر به فرد خود ایجاد میکنند. آنها بر مبنای همین زبان اصلی سخن میگویند و همین زبان را میفهمند. اغلب زوجین زبان عشق متفاوتی دارند و به همین علت از درک حرف یکدیگر عاجزند. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ «اینم شد زندگی» یک مجموعه داستانی از نویسنده توانای اهل ترکیه، عزیز نسین است. او در این آثار طنز تلخ و سیاهی را برای توصیف پیرامونش به کار میگیرد تا معایب اجتماعی زمانش را برملا کند و با نقد آنها راهکار گذر از این معایب را نشان دهد. او منتقد بیرحم اما خوشزبان جامعه ترکیه است و البته خوشانصاف؛ زیرا همه تقصیرها را هم به گردن حکومت و سیستم اداری و... نمیاندازد. قلم او متوجه مردم هم هست و با نقد خرافات، کژبینی و کوتتهفکری مردم، میکوشد توازنی در نقدهایش ایجاد کند و راه برونرفت از مشکلات را بیشتر بنمایاند. بخشی از کتاب: «بعد از اینکه مرا ختنه کردند اسم مرا در یک مکتب نوشتند. مکتب از خانه ما خیلی دور بود ولی چاره نداشتیم باید میرفتم، راستش از دوری راه زیاد ناراحت نبودم چون خیابانها را دید میزدم!... ملاباجی که من آنجا درس میخواندم سه تا دختر بزرگ داشت، هر سهتا سفید و خوشگل بودند و من از هر سه تاشان خیلی خوشم میآمد! مثل روسها بودند. آخه از وقتی که روسها به مملکت ما آمدند دوچیز را با خودشان آوردند. یکی زنهایِ خوشگل و سفید و یکی هم اسکناسهای بزرگ!... پدرم دوتا از این اسکناسها داشت. البته مردم زیاد داشتند. اسکناسهای روسی توی دست و پای مردم ریخته بود وقتی روسها از ترکیه رفتند. انقلابیون اسکناسها را جمع کردند بعد هم از اعتبار افتاد. البته ما غیر از دو تا نداشتیم. چه میشد کرد. پولی بی اعتبار هم گیر ما نمیآمد! پدرم پولهای به آن بزرگی را یک قروش فروخت!... وقتی به مکتب رفتم مادرم یک فینه قرمز رنگی برایم درست کرد و به سرم گذاشت. یک قلم و دوات هم برایم خرید که وقتی مینوشتم «جرجر» صدا میکرد! روز اول به مدرسه رفتم باید این دعا را حفظ میکردم «رب یسر و لما تیتر رب تمین بالخیر» یعنی «آفریدگارا کارم را آسان کن. نگذار سخت بگذرد. تو کارم را به خیر بگردان» ”