نگاهی اجمالی به کتاب“ من کیستم؟ چرا اینگونه فکر می کنم؟ عقاید من تا چه حد نتیج? فرهنگ و محیط رشد من است؟ اگر در جای دیگری متولد می شدم آیا باز هم به آنچه امروز اصرار دارم، اصرار می ورزیدم؟ یا به چیزهای متفاوتی معتقد بودم؟ من در چه فرهنگی بزرگ شده ام و این فرهنگ، طرز فکر مرا چگونه شکل داده است؟ آیا نمی شد طور دیگری فکر کرد یا خوب و بدهای دیگری داشت؟ احساسات و تمایلات من چیست و چگونه این تمایلات، نگاه من را به دنیا شکل داده است؟ آیا در افکار و باورهای من تعارض و تناقض وجود ندارد؟ آیا طرز فکر من برایم بیشتر عامل شادی و راحتی است یا مای? رنج و گرفتاری؟ چگونه می توانم خودم را از رنج افکار و احساسات مزاحم رها کنم؟ آیا مسیر زندگیم را خودم انتخاب کرده ام یا با تلقینات محیط به این راه کشانده شده ام..؟ اینها سوالاتی است که در خودشناسی به آن می پردازیم. پاسخ دادن به این پرسش ها می تواند نگاه ما را به دنیا شفاف کند و به زندگی مان معنا و جهت روشنی بدهد. در خودشناسی، از رنج تردید و تناقض رها می شویم و در زندگی، مطمئن و آسوده گام بر می داریم. خودشناسی، جمع آوری دانش و اطلاعات نیست، خودشناسی رسیدن به بینش و خردمندی است. «از رنج تا رهایی» به زبانی ساده و صمیمی، خواننده را با خود همراه می کند تا نکات جذاب و قابل تأملی را درباره خود، فریب های ذهن، معنای زندگی و ریشه های رنج و ناکامی پیش روی او بگذارد. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ داستان جدیدی نیست، اما فکر میکنم، حداقل برای این کتاب، ارزش دارد که یک بار دیگر آن را تعریف کنم. سال 1998 بود و داشتم فیلم محبوب را در مصاحبهی تلویزیونی زنده با جین سیسکِل، منتقد فیلم بزرگ شیکاگو سانتایمز، معرفی میکردم و همهچیز داشت خیلی آرام پیش میرفت تا اینکه اوضاع به هم پیچید. او پرسید: «بگو ببینم، از چی کاملاً مطمئنی؟» اولین بار نبود که مصاحبه میکردم. سالهای سال در مصاحبهها سئوالهای ترسناکی مثل این را از من پرسیده بودند و هنوز هم میپرسند و معمولاً جوری نمیشود که هیچ کلمهای برای پاسخ پیدا نکنم، اما باید بگویم جین موفق شده بود مرا گیر بیندازد. با منومن و درحالیکه میدانستم او بهدنبال چیزی بزرگتر، عمیقتر، پیچیدهتر است، گفتم: «اوه، دربارهی این فیلم؟» اما داشتم طفره میرفتم تا در ذهنم به پاسخی حداقل کمی منسجم برسم. اما او گفت: «نه، میدونی منظورم چیه؛ دربارهی خودت، زندگیت، هرچی، همهچی...» «اوه، من مطمئنم که... اوه... مطمئنم که، جین، یه کم وقت میخوام که دربارهاش بیشتر فکر کنم.» حالا شانزده سال گذشته و از آن موقع تا بهحال خیلی به این پرسش فکر کردهام، طوریکه تبدیل به پرسش اساسی زندگیام شده است: هر شب از خودم میپرسم دقیقاً از چه مطمئن هستم. ”