نگاهی اجمالی به کتاب“ روزالیا دختر نوجوان پانزدهسالهای است که به همراه پدر و برادرانش در خانهای در حومهی شهر ساردین زندگی میکند. او با پسر ثروتمندی بهنام آنانیا آشنا میشود که رویای رسیدن به گنجهای پنهان نوراگه، شهری باستانی در ایتالیا، را در سر دارد و سهامدار مزارعی در همان حوالی است. روزالیا و آنانیا به یکدیگر دل میبندند اما در این میان یک راز نهفته و ناگفته وجود دارد: آنانیا متأهل است و این را از روزالیا پوشیده نگه داشته. طولی نمیکشد که حقیقت برای او روشن میشود اما آنها تصمیم میگیرند مخفیانه به رابطهی خود ادامه دهند و ثمرهی این عشق ممنوع پنهانی برایشان یک فرزند است. فرزندی که بعدها روزالیا بهخاطر تنگدستی او را ترک میکند. او با پدرش بزرگ میشود و تلاش میکند بهرغم نامشروع بودن، مشروعیت اجتماعی قابل قبولی برای خود دستوپا کند. اما بزرگترین دغدغهی او این است که مادرش را پیدا کند. آیا او موفق خواهد شد این دیدار را محقق کند؟ ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ امبر در بیمارستان از خواب بیدار می شود. نمی تواند تکان بخورد. نمی تواندحرف بزند. نمی تواند چشم هایش را باز کند. او می تواند صدای هر کسی را در اطرافش بشنود؛ اما آنها از این موضوع کاملا بی خبرند. امبر به یاد نمی آورد که چه اتفاقی رخ داده؛ اما بر این شک است که این قضایا با شوهرش ارتباط دارد. با نوسانی که میان اتفاقات کنونی، وقایع یک هفته قبل از تصادف و خاطراتی مربوط به بیست سال پیش و دوران کودکی او صورت می گیرد. ”