نگاهی اجمالی به کتاب“ رمان آناکارنینا نوشتهی لییو تولستوی، نویسندهی روس است و سروش حبیبی آن را به فارسی برگردانده است. این کتاب برای اولین بار در سال 1878 به چاپ رسید و خود تولستوی آن را اولین کتاب واقعی خود میدانست. آناکارنینا رمان پیچیدهای است که بیش از دوازده شخصیت اصلی دارد. موضوع رمان در مورد خیانت، ایمان، خانواده، جامعهی اشرافی روسیه، ازدواج، آرزو و زندگی روستایی است. داستان در مورد رابطهی خارج از ازدواج آنا با افسری جوان به نام ورونسکی است. این رابطه رسوایی زیادی برای هر دو به همراه میآورد و بیشتر موجب فروپاشی روابط و زندگی آنا میشود. یکی از اصلیترین مضامین رمان این است که: «هیچکس نمیتواند شادی خود را بر روی درد و رنج شخص دیگر بنا نهد.» به گفتهی بسیاری، شخصیت لوین در رمان درست مانند شخصیت اصلی تولستوی است. انگار که نویسنده عقاید خود را از زبان این شخصیت به مخاطب عرضه میکند. از طرفی نام تولستوی لییو است و نام خانوادگی روسی لوین هممعنا با لییو است. لوین از کیتی به همان روشی خواستگاری میکند که تولستوی از سوفیا (همسرش) خواستگاری کرده است. هماکنون تولستوی را به عنوان نویسندهای مشهور میشناسند؛ اما او در دوران خود یک مبدع بزرگ در زمینهی نویسندگی بود. استفاده از مونولوگ درونی امروز شاید امری عادی باشد؛ اما خود تولستوی برای اولین بار در رمان آناکارنینا از آن استفاده کرد. روشی که باعث میشود شخصیتها بدون واسطه در مورد افکار و احساسات خود صحبت کنند. نویسندههای پیشین مانند شکسپیر در نمایشنامهها از این روش استفاده میکردند؛ اما هیچگاه در رمانها از آن استفاده نشده بود. مونولوگ درونی باعث همدلی زیاد مخاطب با شخصیت میشود و باعث میشود از نزدیک انگیزههای شخص را درک کنیم. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ کتابی که اکنون نسخهی صوتی آن پیش روی شما قرار دارد، هفتمین قسمت از مجموعهی خاطرات خونآشام است که تحت عنوان بازگشت نیمه شب منتشر شده است. خاطرات خون آشام - جلد هفتم: بازگشت نیمه شب که برای نخستین بار در سال 2011 روانهی بازار شد، در زمرهی آثار پرفروش نیویورک تایمز قرار دارد.
النا گیلبرت از تاریکی بازگشته و موفق شده است دوستپسر خونآشام خود، استفان سالواتوره را با موفقیت از زندان آزاد کند. نجات استفان یک پیامد بعید با خود به همراه داشته است: برادر خونآشام او که رأس سوم این مثلث عشقی پرماجرا محسوب میشود، به موجودی فانی تبدیل شده و نامیرایی خود را از دست داده است. در این قسمت نیز، در حالی که این سه نفر پیچ و تابها و بزنگاههای هولناکی را پشت سر می گذرند، کماکان باید با شیاطینی که زادگاه النا، یعنی شهر کوچک فلس چرچ را تسخیر کردهاند، مقابله کنند. نبردی هولناک که النا، استفان و دیمن را به تاریکترین لحظات زندگیشان رهنمود میسازد... ”