نگاهی اجمالی به کتاب“ کتاب ییلاق انگلیسی اثر مارک دوگن را خیلی ساده میتوان رمانی عاشقانه نامید، ولی نه یک رمان عاشقانهی سبک و بیمحتوا. دوگن در این کتاب فراز و نشیبهای زندگی آدمی را بیان کرده، که دچار سرگردانی است. ییلاق انگلیسی برنده جایز? گنکور و جایز? بزرگ رمان آکادمی فرانسه شده است.
شخصیت اصلی این داستان، ضمن این که همه گونه توقعی از زندگی و لذتهای آن دارد، به درستی نمیداند دنبال چه میگردد و این سرگشتگی و دودلیها و تردیدهای هاملتوار، قدرت تصمیم گیری را از او سلب میکند. این باعث میشود، جایی که باید خویشتنداری به خرج دهد، دست به عمل میزند که طبعاً نتیجهی هر دو رفتار هم فاجعهبار است. اما سرانجام او را در سن چهل سالگی، پریشان و سرگردان به حال خود رها میکند.
رمان ییلاق زندگی داستان دختری را روایت میکند که مشکلاتی از زمان جوانیاش دارد و بعد از ازدواج مشکلاتی با همسر خود پیدا میکند. این دختر در یک دایره دوزخی افتاده است که هر قسمت را درست کند جایی دیگر خراب میشود. بر اثر مشکلاتی که همسرش برایش ایجاد کرد: اینکه غیباش زد و خود را مخفی کرد، دختر خانواده را ترک کرد، در حالی که عشقشان عشق پایداری بود. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ کتاب خشم و هیاهو اثر ویلیام فاکنر، نویسندهی آمریکایی و به اعتقاد اکثر منتقدان بهترین اثر اوست. این نویسنده در سال 1949 به خاطر سهم منحصربهفرد، قدرتمند و هنرمندانهاش در رمان مدرن آمریکایی برندهی جایزهی نوبل ادبیات شد. فاکنر در کتاب خشم و هیاهو از زوال خانوادهی کامپسون میگوید. خانوادهای که چهار روز از زندگیاش از زبان چهار عضو آن روایت میشود. این روایتها کاملاً متفاوت اما مکمل یکدیگرند. راوی فصل اول بنجی است؛ فرد کندذهنی که ادراکش با دیگران متفاوت است و ماجراها را درهم و برهم نقل میکند. بیشتر هم از کدی دختر خانواده حرف میزند. راوی فصل دوم کونتین پسر بزرگ خانواده است. او بیشتر در ذهنیات و خاطراتش زندگی میکند؛ برای همین این فصل کمی حال و هوای شاعرانه دارد. راوی فصل سوم جیسون برادری سودجو و منفعتطلب است؛ حتی منفعتی که با مرگ دیگران نصیبش شود. و راوی فصل چهارم دیلسی است؛ کنیز سیاهپوست خانه که دانای کل هم هست. فهم این رمان شاید برای کسانی که در آغاز راه کتابخوانی هستند، چندان ساده نباشد. شبیه پازلی پیچیده است که با پیدا شدن هر یک از تکهها بخشی از واقعیت نمایان میشود. باید زمان گذاشت و سرنخها را به هم وصل کرد و منتظر نتیجه بود. کتاب خشم و هیاهو را صالح حسینی ترجمه کرده است. در بخشی از متن کتاب آمده است: «از میان نرده، لابلای گل پیچپیچ، میدیدمشان که میزدند. رو به جایی که پرچم بود میآمدند و من از کنار نرده رفتم. لاستر کنار درخت گل توی سبزهها را میکاوید. آنها پرچم را بیرون آوردند، و آنها داشتند میزدند. بعد پرچم را برگرداندند سر جایش و برگشتند به زمینِ بازی، و او زد و دیگری زد. بعد پیش رفتند، و من هم از کنار نرده رفتم. لاستر از درخت گل آمد و ما از کنار نرده رفتیم و آنها ایستادند و ما ایستادیم و من، وقتی که لاستر توی سبزهها را میکاوید، از لای نرده نگاه کردم. او زد «کدی، بگیرد.» آنها از چمنزار گذشتند و دور شدند. من چسبیدم به نرده و دورشدنشان را تماشا کردم.» ”