نگاهی اجمالی به کتاب“ دبی فورد در کتاب شهامت: موثرترین و کاربردیترین راهکارهای افزایش اعتماد به نفس، نسخهای بسیار کاربردی، دقیق و هوشمندانه را برای یک زندگی شجاعانه در اختیار خوانندگان میگذارد. در فصل فصلِ کتابی که در دست دارید، آنچه برای یک زندگی سالم همراه با عزت نفس و اعتماد به نفس لازم دارید، گنجانده شده است.
دبی فورد به گونهای شیوا و سلیس از تجربه شخصی خویش و دگرگونی خود از رویکردی بیمناک به بینشی شجاعانه میگوید. او هیچ نقطه ابهامی به جا نمیگذارد، هیچ رازی را سربهمهر نگه نمیدارد و من در عجبم چگونه با شما از همان چیزهایی که سالها پنهانشان داشته است چنین بیپروا، سخن میگوید. چگونه میگذارد به عمق ترس و وحشت او پی ببرید. او هرچه را برای یک زندگی شجاعانه لازم دارید به وضوح بیان میکند. من به شما اطمینان میدهم همچنان که کتاب شهامت را میخوانید و پیامهای عمیق دبی فورد را میگیرید خود را برای نبرد زندگی آمادهتر احساس میکنید و سرانجام به نقطهای از شهامت و اعتمادبهنفس میرسید که پیش از این هرگز تجربه نکردهاید. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ و چشمهایش کهربایی بود رمانی است که از دریچهای نو و با دیدی خلاقانه به تقابل میان «هستی و نیستی» میپردازد. رمانی که راویانش یگانه و منحصربهفردند.
تسبیح میان دستان هاشم، چادر مشکی زهره، موازییکهای کف حیاط، انگشتر و جنینی که از زهدان مادر رانده شده، هر یک به تنهایی جهانی تکاندهنده را به تصویر میکشند و روایتگر ترسها، تشویشها، آرزوها و ناکامیهای آدمهای درون داستاناند... .
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
از همینجا پیداست و میبینمش زن چشم عسلی را. خودش است، مثل همیشه کتابی در دست دارد و پشت به ما ایستاده است کنار درخت. تا برسیم نزدیک، همانطور که توی هوا میچرخم زن هم میچرخد انگار و درخت هم وارونه میشود. چقدر قد کشیده است این درخت. چرخ که میزنم. درختِ وارونه ریشههایش توی هوا میماند. سه هزار و بیست و سه سال پیش است انگار و من میخواهم از ریشهها خودم را برسانم به تنه درخت. خودم را برسانم به یک زخم عمیق. هاشم مکث میکند دیگر نمیچرخاندم، شاید یادش افتاده که نخم نازک شده است. درخت میماند همانجا و زن چشم عسلی هم. زن رو برمیگرداند و انعکاس رنگ مهرههام توی عسلی چشمهاش بیقرارم میکند... . ”