نگاهی اجمالی به کتاب“ وقت آن رسیده که با «کلید کاربردی قانون جذب» سنگینترین و سختترین دروازههای زندگیتان را باز کنید. «جک کانفیلد» در این کتاب کوچک، توانسته جادوی جذب و راز پنهان در جریان هستی را با سادهترین روشها و توصیهها نشان دهد. با او همراه شوید و در مسیری زیبا و بدون زحمت، به بزرگترین و رویاییترین خواستههای زندگی خود برسید.
خیلی از مردم، قانون جذب را با نامِ آشنای «راز» میشناسند. با این حال این مفهوم خیلی ریشهدارتر از داستان راز یا حرفهای تازهی روانشناسان است. این قانون چندین هزار سال بخش جدانشدنی زندگی مردم هر عصری بوده است. کنفیلد بیش از سی سال است که همراه با افراد بیشماری این اصل را تدریس میکند. با پخش فیلم راز و حضور خیلی از مربیان، از جمله خودِ کانفیلد، در برنامههای تلویزیونی، آگاهی از قانون جذب به شکل بخشی از یک جریان فرهنگی درآمده است. کانفیلد این کتاب را نوشته تا از طریق آن و درک بهتر کارایی قانون جذب در زندگی، بتوانید به درک بهتری از این که اصلا چه کسانی هستیم و اینجا چکار میکنیم، برسید. این کتاب یک راهنمای کوچک است که مثل یک کلید میتواند دروازههای آینده را به روی هر کسی باز کند. قصد نویسنده از نوشتن این کتاب این است که با خواندن آن بتوانید زندگی مورد علاقهی خود را خلق کنید و با استفاده از ابزارها، راهکارها و مفاهیم اساسیِ نهفته در آن، توانمند شوید. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ داستان جدیدی نیست، اما فکر میکنم، حداقل برای این کتاب، ارزش دارد که یک بار دیگر آن را تعریف کنم. سال 1998 بود و داشتم فیلم محبوب را در مصاحبهی تلویزیونی زنده با جین سیسکِل، منتقد فیلم بزرگ شیکاگو سانتایمز، معرفی میکردم و همهچیز داشت خیلی آرام پیش میرفت تا اینکه اوضاع به هم پیچید. او پرسید: «بگو ببینم، از چی کاملاً مطمئنی؟» اولین بار نبود که مصاحبه میکردم. سالهای سال در مصاحبهها سئوالهای ترسناکی مثل این را از من پرسیده بودند و هنوز هم میپرسند و معمولاً جوری نمیشود که هیچ کلمهای برای پاسخ پیدا نکنم، اما باید بگویم جین موفق شده بود مرا گیر بیندازد. با منومن و درحالیکه میدانستم او بهدنبال چیزی بزرگتر، عمیقتر، پیچیدهتر است، گفتم: «اوه، دربارهی این فیلم؟» اما داشتم طفره میرفتم تا در ذهنم به پاسخی حداقل کمی منسجم برسم. اما او گفت: «نه، میدونی منظورم چیه؛ دربارهی خودت، زندگیت، هرچی، همهچی...» «اوه، من مطمئنم که... اوه... مطمئنم که، جین، یه کم وقت میخوام که دربارهاش بیشتر فکر کنم.» حالا شانزده سال گذشته و از آن موقع تا بهحال خیلی به این پرسش فکر کردهام، طوریکه تبدیل به پرسش اساسی زندگیام شده است: هر شب از خودم میپرسم دقیقاً از چه مطمئن هستم. ”