نگاهی اجمالی به کتاب“ و چشمهایش کهربایی بود رمانی است که از دریچهای نو و با دیدی خلاقانه به تقابل میان «هستی و نیستی» میپردازد. رمانی که راویانش یگانه و منحصربهفردند.
تسبیح میان دستان هاشم، چادر مشکی زهره، موازییکهای کف حیاط، انگشتر و جنینی که از زهدان مادر رانده شده، هر یک به تنهایی جهانی تکاندهنده را به تصویر میکشند و روایتگر ترسها، تشویشها، آرزوها و ناکامیهای آدمهای درون داستاناند... .
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
از همینجا پیداست و میبینمش زن چشم عسلی را. خودش است، مثل همیشه کتابی در دست دارد و پشت به ما ایستاده است کنار درخت. تا برسیم نزدیک، همانطور که توی هوا میچرخم زن هم میچرخد انگار و درخت هم وارونه میشود. چقدر قد کشیده است این درخت. چرخ که میزنم. درختِ وارونه ریشههایش توی هوا میماند. سه هزار و بیست و سه سال پیش است انگار و من میخواهم از ریشهها خودم را برسانم به تنه درخت. خودم را برسانم به یک زخم عمیق. هاشم مکث میکند دیگر نمیچرخاندم، شاید یادش افتاده که نخم نازک شده است. درخت میماند همانجا و زن چشم عسلی هم. زن رو برمیگرداند و انعکاس رنگ مهرههام توی عسلی چشمهاش بیقرارم میکند... . ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ خالد حسینی در این اثر درخشان و اثرگذار زبان گویای مردم ستمدیده کشورش (افغانستان) میشود و به موازات روایت تاریخ اجتماعی پنجاه سال اخیر سرزمینش، داستان زندگی دو زن (مریم و لیلا) را پیش میبرد. فقر، دربه دری، خشونت، جنگهای بیوقفه و مخرب و مهمتر از همه رنج زن بودن در چنین شرایطی به زیبایی در این رمان تصویر شده است. لیلا و مریم علیرغم تجربیاتی تلخ و دردناک همچنان و با تمام وجود برای رسیدن به زندگی بهتر و گرم نگه داشتن تنور عشق از پا نمینشینند. ”