نگاهی اجمالی به کتاب“ کلاریسا پینکولا استس در کتاب صوتی زنانی که با گرگها میدوند اسطورهها، افسانهها و داستانهای غنی فرهنگها و قبایل گوناگون را بازگو میکند تا زن امروزی از خلال شنیدن آنها ارتباط خود با نیای فراموششدهاش را احیا کند. اما این نیای فراموششده کیست؟ چرا فراموش شده است و چرا باید زن امروزی آن را دوباره مبعوث کند و رشتههای خود را با او از نو رج بزند؟
داستانهای اسطورهای و افسانههای نیاکان ما از دل انسانیترین غرایز بشر پدیدار شدند. زن در این افسانههای بدوی، چنانکه نمود آن را در الههها و شخصیتهای اسطورهای میبینیم، سرشتی مبتنی بر غریزه داشت و در هارمونی و نسبتی تنگاتنگ با طبیعت وحشی پیرامون خود قرار داشت. تصویر درخشانی که عنوان کتاب ترسیم میکند نیز اشاره به همین موضوع دارند. زنی که در میان گلهای از گرگها در پهنهی دشت میدود. با تنی عریان، گیسوانی رها و سرشتی سرکش و وحشی. درست مانند گرگها. در روزگاری که هنوز خبری از تمدن نیست. خدایان و ایزدبانوان بهجای شهریاران حکومت میکنند و انسان در ساحت اسطوره میزیَد، و نه ساحت اندیشه. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ داستان عشقی پر فراز و نشیب، در کشاکش تغییرات سیاسی و اجتماعی پرسروصدایی که در نیمهی دوم قرن بیستم در مکانهایی مانند لیما، پاریس، لندن، توکیو یا مادرید در حال رخ دادن است. ریکاردو، یکی از دو شخصیت اصلی کتاب صوتی دختری از پرو نوجوانی از طبقهی متوسط ??رو به بالای جامعه است که عاشق زن جوانی به نام لیلی میشود. اما لیلی در رابطهی خود با ریکاردو دروغ بزرگی به او میگوید که سبب میشود همه چیز رنگی دیگر به خود بگیرد.
این زن جوان بهناگاه از زندگی ریکاردو ناپدید میشود. ریکاردو پس از مدتی در پی تحقق آرزوی دیرینهی خود یعنی زندگی در پاریس، شهری که پدرش در کودکی با او از آن حرف زده بود، رهسپار سفر میشود. در آنجا به عنوان مترجم در سازمان یونسکو مشغول به کار میشود و در پایتخت فرانسه دوباره با زن جوان ملاقات میکند؛ این بار با نامی دیگر. زنی که در طول کتاب از خلال سفرهایش به لندن، توکیو و مادرید ماجراهای پیچیدهای را با ریکاردو از سر میگذراند که عشق و البته نابودی را به همراه خواهد داشت. ”