نگاهی اجمالی به کتاب“ روایت زندگی پرماجرای سگی که خون گرگی در وجودش دارد و همین خوی گرگی او باعث میشود که دائما توسط همنوعان رقیبش به مبارزهای بی رحمانه خوانده شود. مهندس جوانی به نام "وایدن اسکات" او را از چنگ دشمنانش نجات میدهد و از آن پس سپید دندان حکم همراهی جدانشدنی و با وفا را برایش پیدا میکند. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ زن با لحن محزونی گفت: «عجیب است، نه؟ دور و بر ما همه چیز دارد میرود روی هوا، ولی هنوز بعضیها نگران یک قفل شکستهاند، بعضیها هم اینقدر وظیفهشناساند که میآیند برای تعمیر… ولی شاید درستش همین باشد، همین سر و کله زدن با خردهریزها، همین وظیفهشناسی و درستکاری که ما داریم، حالا که دنیا دارد سر و تهش هم میآید، عقلمان را سر جایش نگه داشته.» ”