نگاهی اجمالی به کتاب“ بسیار پیش آمده که آدمهای خوب دور و برمان را در حال انجام کارهای بد ببینیم! کارمند محترمی که سالها یک مسیر مستقیم را از خانه به محل کار میرفته و بعد در آخرین سال کاری او را به جرم اختلاس میگیرند. خانم خوبی که ده سال با همسرش زندگی کرده و مادری مهربان برای سه فرزندش بوده و در اوایل میانسالی خبر خیانتش را میشنوید.
چرا در حالی که بسیار فرشتهوار زندگی میکنیم بخشهایی در وجودمان هست که شبیه به دیو ما را به قهقهرا میبرد و در یک لحظه تمام آنچه روزها برای ساختنش تلاش کردهایم با یک فریاد بر سر معشوقهمان، با تن دادن به یک وسوسه زیر سوال میبرد و ما در لحظهای بخشی از وجود خود یا اطرافیانمان را میبینیم که هرگز خیال وجود داشتنش را هم نداشتهایم؟
دبی فورد معتقد است که باید درک کنیم که انسان جمع اضداد، مجموع خوب یا بد، روشنایی و ظلمت، ضعف و قدرت، استعداد و حماقت است و تمامی آدمها بالقوه تمام صفات و خوب و بدی که میتوانید تصور کنید در خود دارند؛ روندی رو به رشد در شخص آغاز خواهد شد. هر صفتی که در دیگران میبینید از قتل و تجاوز گرفته تا وقف شدن برای یک خیریه در ما وجود دارد. وضعیت آدمی در هر لحظه در یکی از این دو قطب است. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ امیل زولا (1840- 1902) نویسندهی نامدار فرانسه در داستان بلند برای یک شب عشق زندگی مردی منزوی و راندهشده را روایت میکند که دچار عشقی بعید میشود. دختری از طبقهی رفاهزده که خلقی غریب دارد و ظاهراً دستنیافتنی است و رابطهای نابهنجار با خانهزادشان دارد. زولا از امیال و گرایشهای پیچیدهی آدمی تصویری مهیج و تأملبرانگیز نشان میدهد. ارباب و بندهای که هر کدام از نقششان لذتی وافر میبرند. - دربارهی نویسندهی کتاب برای یک شب عشق: امیل زولا نویسنده و روزنامهنگار فرانسوی قرن نوزدهم و بنیانگذار مکتب ناتورالیسم است. شهرت ادبی او بیشتر مدیون بیست جلد رمان بههمپیوستهی روگن ماکار است که جامعهی فرانسوی را در دوران امپراطوری دوم فرانسه (1852-1870) وصف میکند. برخی از رمانهای مهم این مجموعه عبارتاند از: ژرمینال، آسوموار، زمین، پول. - بخشی از کتاب: ژولین در ظلمتی که ناگاه سراسر اتاق را گرفت، صدای بستهشدن در و دور شدن خشخش لباس ابریشمی ترز را در امتداد راهرو شنید. در انتهای شاهنشین، روی زمین نشست، هنوز جرئت نمیکرد از آنجا بیرون بیاید. ژرفای شب پردهای جلوی چشمهایش میکشید؛ اما کنار خود وجود آن پای برهنه را که گویی تمام اتاق از حضورش سر شده بود، حس میکرد. ”