نگاهی اجمالی به کتاب“ در کتاب تابستان دلپذیر اثر کوریتنا بومان، نویسنده آلمانی معاصر، یک داستان دلپذیر درباره رابطه یک خاله و خواهرزاده در برههای از زندگیشان را میخوانید.
خلاصه کتاب تابستان دلپذیر
ویبکه دانشجویی است که بعد از زمستانی طولانی و خستهکننده، خراب کردن امتحانات و شکستی که در رابطه عاشقانهاش داشته، با جیب خالی تصمیم میگیرد از شهر بیرون برود در نهایت او تصمیم میگیرد به ملاقات خاله لاریسایش به موریتس برود.
لاریسا زنی هنرمند است و افتخار میکند که با تلاش در مزرعه? تمشک برای خودش زندگیای تازه دستوپا کرده است. این دو زن در عین اینکه کاملاً باهم فرق دارند، از جهاتی شبیه هم هستند.
در طول تابستان در منطقه? دریاچهای مکلنبورگ، لاریسا با میشاییل نقاش آشنا میشود. آرزوی بزرگ این زن تنهای مستقل برآورده میشود؛ اما هنوز شک دارد که میتواند به او اعتماد کند یا نه. حرفزدن با ویبکه هم برایش خوب است، هم برایش خوب نیست: ویبکه به لاریسا قوت قلب میدهد؛ اما لاریسا خیلی وقت است که اعتماد به خانوادهاش را از دست داده است.
ویبکه و لاریسا همراه هم یک تابستان دلپذیر و شگفتانگیز را تجربه میکنند. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ کتاب همسر دوست داشتنی من از پرفروشترینهای نیویورکتایمز و یواسای تودی بوده و نامزد جایزه ادگار بهعنوان بهترین رمان اول را با خود یدک میکشد. - پشت جلد کتاب همسر دوست داشتنی من: داستان عاشقانه ما بسیار ساده بهنظر میرسد. من با زنی بینظیر ملاقات کردم. ما عاشق شدیم و ازدواج کردیم. بچهدار شدیم و به حومه شهر نقل مکان کردیم. شیرینترین رؤیاها و تاریکترین رازهایمان را باهم در میان گذاشتیم. و سپس… از هم خسته شدیم. ما مثل همه زوجهای معمولی دیگر هستیم. همسایه شما، والدینِ دوست فرزندتان و آشناهایی که دوست دارید آنها را به شام دعوت کنید. همه ما رازهایی داریم که باعث بقای ازدواجمان میشود. تنها تفاوت ما این است که رازمان با قتلی همراه است… - قسمتی از متن کتاب: او به این طرف و آنطرف میرود، کیفش را در یک سمت میاندازد و کفشهایش را هم در سمت دیگری از پا درمیآورد. دو لیوان پر از شراب را میبینم و او به سمت اتاقش راهنماییام میکند. بعد برمیگردد تا نگاهم کند و لبخند میزند. با گذشت زمان پترا به نظرم جذابتر می شود، حتی موهای ساده و صافش به نظرم درخشنده میآیند و برق میزنند. بله بهخاطر اثر نوشیدنی الکلیست که اینطور به نظر میرسد اما بهخاطر خوشحالی پترا هم هست که چنین حسی دارم. حس میکنم مدت هاست آنقدر خوشحال نبوده و نمیدانم به چه دلیل. همین که پترا جذاب است برایم کافیست. به سمتم میآید، بدنش گرم است، نفسش در شراب غوطهور میشود. لیوان شراب را از من میگیرد و روی میز کنار تخت میگذارد. تا وقتیکه در تاریکی هستیم و تنها نور صفحه موبایلم اتاق را روشن نگه داشته، نوشیدنم را ادامه میدهم. برای هم مرتب حرفهایمان را تایپ میکنیم، از حرفهایمان خندهمان میگیرد و میخواهیم بیشتر باهم آشنا شویم. ”