فرانتس کافکا

از این نویسنده بشنوید:
نویسنده:
  • کتاب صوتی - مسخ - ماه آوا

تازه‌های ماه‌آوا

ابرابلهنویسنده: ارلند لوRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ نویسنده با لحنی موجز و صمیمی به مسائل هستی‌شناسانه پرداخته و با نگاهی ساده به روایت مسائل پیچیده‌ای رفته که حرف زدن راجع به آن خود الفبای خاصی را می‌طلبد. جهانی که نویسنده ترسیم کرده دچار چنان سکوتی است که در تمام نقاط داستان مشهود و قابل لمس است. البته این سکوت تا انتهای داستان حاکم است یعنی تا آنجا که شخصیت داستان به امریکا سفر می‌کند. بعد از رفتن او به نیویورک فضای داستان رنگ و بوی دیگری گرفته و به گونه‌ای شلوغ و بی‌بند و بار به چشم می‌آید. خلوت بودن فضای داستان بیش از هر چیز بر تنهایی قهرمان داستان تاکید دارد. مهمترین شاخصه «ابر ابله» تنهایی آن است. تا آنجا که به نظر می‌رسد در جهانی که پیش رویمان قرار دارد او تنها جنبنده آن است. اما «ابر ابله» برای فرار از تنهایی و انزوایش به اشیا پناه می‌برد و خود را با آنها می‌شناسد. روایت داستان اول شخص است و قصه اصلی روی مرز باریکی بین شرح حال و داستان حرکت می‌کند. «ابر ابله» ما را به یاد دو شخصیت مهم در تاریخ رمان می‌اندازد که هر کدام به شکلی دردناک استعاره‌ای از انسان قرن بیستم بودند. ”

اینم شد زندگینویسنده: عزیز نسینRating Star
نگاهی اجمالی به کتاب

“ «اینم شد زندگی» یک مجموعه داستانی از نویسنده توانای اهل ترکیه، عزیز نسین است. او در این آثار طنز تلخ و سیاهی را برای توصیف پیرامونش به کار می‌گیرد تا معایب اجتماعی زمانش را برملا کند و با نقد آنها راهکار گذر از این معایب را نشان دهد. او منتقد بی‌رحم اما خوش‌زبان جامعه ترکیه است و البته خوش‌انصاف؛ زیرا همه تقصیرها را هم به گردن حکومت و سیستم اداری و... نمی‌اندازد. قلم او متوجه مردم هم هست و با نقد خرافات، کژبینی و کوتته‌فکری مردم، می‌کوشد توازنی در نقدهایش ایجاد کند و راه برون‌رفت از مشکلات را بیشتر بنمایاند. بخشی از کتاب: «بعد از اینکه مرا ختنه کردند اسم مرا در یک مکتب نوشتند. مکتب از خانه ما خیلی دور بود ولی چاره نداشتیم باید می‌رفتم، راستش از دوری راه زیاد ناراحت نبودم چون خیابانها را دید می‌زدم!... ملاباجی که من آنجا درس می‌خواندم سه تا دختر بزرگ داشت، هر سه‌تا سفید و خوشگل بودند و من از هر سه تاشان خیلی خوشم می‌آمد! مثل روس‌ها بودند. آخه از وقتی که روس‌ها به مملکت ما آمدند دوچیز را با خودشان آوردند. یکی زن‌هایِ خوشگل و سفید و یکی هم اسکناس‌های بزرگ!... پدرم دوتا از این اسکناس‌ها داشت. البته مردم زیاد داشتند. اسکناس‌های روسی توی دست و پای مردم ریخته بود وقتی روسها از ترکیه رفتند. انقلابیون اسکناس‌ها را جمع کردند بعد هم از اعتبار افتاد. البته ما غیر از دو تا نداشتیم. چه می‌شد کرد. پولی بی اعتبار هم گیر ما نمی‌آمد! پدرم پولهای به آن بزرگی را یک قروش فروخت!... وقتی به مکتب رفتم مادرم یک فینه قرمز رنگی برایم درست کرد و به سرم گذاشت. یک قلم و دوات هم برایم خرید که وقتی می‌نوشتم «جرجر» صدا می‌کرد! روز اول به مدرسه رفتم باید این دعا را حفظ می‌کردم «رب یسر و لما تیتر رب تمین بالخیر» یعنی «آفریدگارا کارم را آسان کن. نگذار سخت بگذرد. تو کارم را به خیر بگردان» ”

Local Business Directory, Search Engine Submission & SEO Tools