نگاهی اجمالی به کتاب“ پنج سال از روزی میگذرد که والری تریرویلر، شریک زندگی سابق فرانسوا اولاند رئیسجمهور وقت فرانسه، تصمیم گرفت کتاب برای این لحظه متشکرم را در جواب بیانیه هجده کلمهای کاخ الیزه منتشر کند، بیانیهای که در خبرگزاری فرانسه منتشر شد و رسماً اعلام کرد رئیسجمهور وقت از بانوی اول جدا شده. آن کتاب جنجالی، علاوه بر آنکه بیش از 750 هزار نسخه در فرانسه به فروش رفت، در سراسر دنیا نیز مورد توجه قرار گرفت و بحثهای رسانهای بسیاری درباره آن به راه افتاد. حتی خود اولاند در کتاب خاطراتش، درسهای قدرت، که در سال 2018 انتشارات استوک منتشر کرد، در بخشی با عنوان «رنجِ والری» به آن پرداخته: «جدایی ما و شرایط اعلام آن، که والری نخواست درش شریک شود، موقعیتمان را سختتر کرد. بعدها در کتابی که با موفقیتی چشمگیر همراه بود از زخمهایش گفت و با کلماتش آنچه را از سر گذرانده بود شرح داد. آن کلمهها رنجم داد. احتمالاً قصدش هم همین بود.» اگرچه تریرویلر در این فاصله رمانی به اسم راز اَدِل را هم نوشته که پرفروش بوده، خودش هم باور دارد که کتاب خاطراتش در زندگیاش تأثیر گذاشته و حالا مدتهاست او، علاوه بر شریک زندگی سابق اولاند و بانوی اول سابق، نویسنده برای این لحظه متشکرم هم است. با این حال، او همیشه خودش را روزنامهنگار معرفی میکند و حالا با برای فرداها متشکرم خواسته همین موضوع را نشان دهد. این کتاب در واقع گزیدهای از نوشتههای او در هفتهنامه پاریمَچ است که بر آنها مقدمههایی طولانی نوشته و آنچه در همه این سالها در جایگاه روزنامهنگار از سر گذرانده شرح میدهد. والری تریرویلر درباره انتشار این کتاب میگوید: «وقتی در سال 2017 رمانم منتشر شد، مردم به من میگفتند وای باز هم شما؟ خبری ازتان نبود...» و او اکنون با این کتاب خواسته از خودش خبر بدهد و بگوید زندگیاش فقط به دو سال حضور در الیزه خلاصه نمیشود. او سی سال است که در پاریمَچ روزنامهنگاری میکند. ”
نگاهی اجمالی به کتاب“ به خدای ناشناخته سرتاسر ارادت و تعلق خاطر جوزف، قهرمان داستان، به زمین است. خاک و باران برای او مفهومی ورای طبیعت دارد. او طبیعت را همچون امر مقدسی بندهوار شکرگزار است. جان استاینبک در به خدای ناشناخته بر ارتباط نزدیک انسان و زمین تاکید میکند، انگار خطاب به ما میگوید: «دل از آسمان بردار که وحی از خاک میرسد.» به خدای ناشناخته، قصهی خود زمین است؛ قصهی مردی بهنام جوزف وین که برای تشکیل زندگی و بهبود شرایطش در آینده، راهی غرب آمریکا میشود تا زمینهای بکر و دستنخورده را بیابد و زایش و زندگی را در آنجا جاری کند. او در انتظار آمدن روح پدرش، زمینی انتخاب میکند که در درهای خشک است. در نهایت روح پدرش در درخت بلوط روبهروی خانهاش که بر فراز آن سایه انداخته است، هلول میکند. جوزف برادرانش را نزد خود میآورد و کشت و کار آغاز میشود و زمین پوست میاندازد و گله بزرگی از گاو و گوسفند در مراتع سرسبز زمین جوزف رها میشوند؛ گلهای که خود جوزف یک به یک، جفتگیری و زایش آنها را با شوق مینگرد، گویی که آنها انساناند یا جوزف خود، جزئی از این حیوانات است. او هیچ تفاوتی میان انسان و حیوانات نمیبیند، او فاصلهای میان خود و زمین نمیبیند؛ او خودِ زمین است. جوزف وین با ایمانی که به طبیعت دارد، بهنوعی الهامبخش است؛ او سخت، بیکینه و پررمز و راز است و مثل زمین غیرقابل نفوذ. او به زمین عشق میورزد و همچون زمین به باران عشق میورزد. او چشمهای زمین است که خیره به آسمان است تا ابرها برآیند و توفان دربگیرد و باران ببارد، بارانی که برای زندهماندن زمین ضروری است. جوزف ایمان ناشناختهای دارد؛ به مذهبی که تمام قوانینش را طبیعت تعیین میکند؛ او مؤمن به زمین است بیآنکه هیچ دلیل و منطقی برای آن داشته باشد. این تنها غریزه اوست که او را بهسوی منبع ناشناختهای هدایت میکند؛ منبعی که از اعماق زمین سربرآورده است و این ایمان آنقدر مستحکم و بیشکست است که کشیش مؤمن به مسیح، او را مسیحی دیگر میبیند؛ مسیحی که اگر کتاب بیاورد، کشیش نخستین کسی است که به او ایمان میآورد. جوزف خودش را جزئی از چرخه طبیعت میبیند که تولد و مرگ بخش جداییناپذیر و گریزناپذیر و طبیعی آن است؛ از همین روی است که از کشتهشدن برادرش به دست نزدیکترین دوستش خشم و کینهای بروز نمیدهد و همینطور از مرگ همسرش که گویا زمین کشندهی آن است، بلکه بهجای نفرت به صخرهای که باعث مرگ همسرش بوده، به آن عشق میورزد. ازدواج نیز برای او، تلاش برای بقاست، بیآنکه عشق به زن را جایگزین عشق زمین کند. جوزف هنگامی که درخت بلوط را مرده مییابد و دوره خشکسالی، زمین را بیمار میکند، تصمیم میگیرد زمین را ترک نکند و برای مراقبت از زمین به نقطهای میرود که گویا مرکز زمین است؛ همان نیرو، همان صخرهای که مرگ همسرش را رقم زد، حالا به مراقبت نیاز دارد و جوزف تبدار و بیمار، تیمار صخره را بر عهده میگیرد. جوزف همچون پیامبری گلهدار بر فراز کوه میرود و عزلت را برمیگزیند، همچون نوح حیوانات را کوچ میدهد تا از بلا جان به در برند و همچون ابراهیم گوسالهای را برای زمین و خدای زمین قربانی میکند و در نهایت همچون مسیح با ریشی سیاه و صورتی تکیده، در حالی که حواریون دیگر در کنارش نیستند، از کوه گلگتا بالا میرود و روحش به آسمانها پرواز میکند تا باران رحمت شود و بر زمین تشنه ببارد. او پیامبر خدای ناشناخته است. ”